بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تو که اینقدر سنگدل نبودی.

همه کار می‌کنم که فراموش کنم. که خودم را به دست گذر عمر بسپارم. مثل جنازه می‌رسماما دخترها را به سینما می‌برم. در سینما می‌خواهم گریه کنم. می‌خواهم برای پسرک بدون مامان گریه کنم. غصه می‌خورم. بغض می‌کنم. بچه‌ها می‌خندند. به خانه برمی‌گردیم. من خوب نیستم. حالم همان است. دلشوره‌ام رفته. این نادیده گرفتن، این سلاخی، اینکه داری پوستم را می‌کنی و با کلمه‌‌ها تیربارانم می‌کنم ، راحتم نمیگذارد.

حالم بد است. حالم بد است. هر کلمه خنجر شده. فرو رفته در جای جای بدنم. آفتاب روی صورتم.ترافیک سگی. حال تهوع. کتاب بخوانم شاید بهتر شدم.

بغض که هر کلمه مثل خنجر است. مثل زخمی که می زند و من را متلاشی میکند. من صبوری می کنم.

دلشوره دارم. دلشوره ای بی پایان. چه بگویم؟

جوشهای صورتم را کندم، گوشه‌های ناخنم را ریش ریش کردم و باز کندم. چه به روزم آمده؟ می‌خواهم از این مرحله عبور کنم. می‌خواهم بگذرم. اما درد دارد. رنج و درد  زیاد. 

رفتم نقاشی‌های احمدرضا احمدی را دیدم و وقتی به میم گفتم به خاطر او رفتم، خیلی خوشحال شد. از همان جا برایش عکس نقاشیها را می‌فرستادم. چقدر فاصله هم معنا داشت هم نداشت. گفت کاش با هم بودیم. کاش. 

گریه کردم. راه رفتم. غصه خوردم. و باز برگشتم.

آخرین ضربه را محکمتر بزن.

آه عزیزم

خوب من! 

چطور صدایت کنم؟

من بد بودم. من در حق تو بدی کردم. خوب نبودم. بدی بودم.

چکار کنم که من را ببخشید؟

چکار کنم که دیگر غمگین نباشی؟

درگیر من نباش. فکر کن نبوده‌ام هیچگاه.

کاش می‌شد من را ببخشی.