بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مریضی دست از سرم برنمی‌دارد. جمعه پیش رفتم زیر سرم اما امروز هنوز سرفه می‌کنم و دماغم گاهی کیپ می‌شود و گوشهایم می‌گیرد و صداها را خوب نمی‌شنوم. این روزها را فقط می‌گذرانم و بهش فکر نمی‌کنم. فکر کردن به هر چیزی آزارم می‌دهد. روزهای بدی است. هیچ چیزی حالم را خوب نمی‌کند. کمی کتاب می‌خوانم. پیاده‌روی می‌کنم اما باز خوب نیستم. حتی لبخند زدن فراموشم شده. یادآوری خاطرات حالم را بدتر می‌کند. حتی دلتنگ هم نمی‌شوم. هیچ‌کس را برای حرف زدن ندارم. هیچ دوستی بهم پیام نمی‌دهد. در روزهای معمولی هم همینطور بود چه برسد حالا. از هیچ کس خبر ندارم. و دلم نمیخواهد خبر داشته باشم. می‌خواهم گم و گور شوم. کاش می‌شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 23 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 12:33

عزیزممم؛امیدوارم الان بهتر شده باشین؛لطفا باشین؛همیشه باشین

ممنون عزیزدلم ممنون چقدر حالم را خوب میکنی با پیامهات دوست ندیده ی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد