بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خیلی خیلی خسته ام.

آنقدر که موقع شستن ظرفها یک لحظه دیگر نمی توانستم بایستم. کف پاهایم از درد جان ایستادن نداشت. در طول روز هزار تا کار انجام دادم، اما وقتی حضرت والا آمد خانه دوهزار  و پانصد تا کار انجام دادم. 

تازه همه را با این انگشت ناسورم انجام دادم.


الان که دراز کشیدم روی تخت فهمیدم که چقدر خسته ام. 

وقتی خانه باشم توقع ایجاد می شود حتی برای آوردن یک لیوان آب. تند تند غذا گذاشتم . سالاد شیرازی معرکه ای درست کردم. بلالهای که چند روز مانده بود را پختم. و خودم به جای شام خوردم. ناهار فردایش را ریختم. غذاهایی که می خواهد در طول هفته بخورد مرتب در یخچال جا دادم. ( با تعجب می گوید این همه غذا؟ مگر چهارشنبه برنمی گردی؟ 

از الان عزای برگشتن من را دارد!!! اگر غذا نپزم که غر می زند که من بدون غذا بودم تو نیامدی برای من غذا درست کنی ، بعد برای بابا این همه راه رفتی غذا درست کردی ....

همش در حال زدن این حرفهاست و دیوانه ام می کند.)

قبل از شام برایش میوه و بستنی بردم. بعد از شام چای و لیمو . تمام ظرفها را در ماشین چیدم. و یک سینک پر از ظرف هم شستم. سینک را شستم. گاز را مثل آینه کردم. کتری و قوری را شستم. تمام زباله های خانه را جمع کردم. تمام وسایل فردایم را گذاشتم جلوی در. لباسهایی که قرار است بپوشم آماده کردم. 

خوشحالم که چند روز خانه نیستم. اصلا به عشق همین می آیم خانه. می روم و می آیم. از سه شنبه شب تا فردا صبح خیلی زیاد بود برای خانه ماندن. 

دیگر داشتم جوش می آوردم. از خرده فرمایشات و حرفهای تکراری و سوالهای بیخودی ...

ظرفیت خانه ماندن تکمیل است.


 



۱۴۰۰/۵/۳

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد