بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زیپ شلوارم را باز کردم و روی تخت ولو شدم. حرف می زدیم با همدیگر .این شلوار قدیم ها بیشتر اندازه ام بود اما امروز خیلی کیپ بدنم بود طوری که شورتم می رفت لای باسنم. چه وضعیتی! سر کلاس با پسرها مگر می توانی دست ببری پشتت و کاری کنی .آنقدر که به همه جزییاتت دارند توجه می کنند.  همه شان از جیش به خودشان می لولند اما تا به خطرسازترین لحظه ممکن نرسند نمی روند دستشویی. بیشتر دست می برند توی شورتشان و خودشان را نگه می دارند. 

قبول دارم دوباره وزنم دارد زیاد می شود. برنج را کمتر کرده ام اما نمی توانم هله هوله نخورم. نمی توانم بستنی و چیپس نخورم. لاته و نسکافه ام به کمترین حد ممکن رسیده . شاید یکبار در هفته. وقتهایی که خانه هستم. 

تحرکم در تابستان به کمترین حالت ممکن می رسد. مگر وقتهایی که با لالا می روم فوتبال. آن موقع سعی می کنم خوب بدوم. 


امید دارم به پاییز و روزهای کوتاه و پیاده روی هایم. امید دارم به کمترخوردنم . امید دارم که وزنم بیشتر از ۵۳ نشود.ده سالی روی این عدد خودم را نگه داشته ام. گاهی تا پنجاه هم می آید.


 


۱۴۰۰/۵/۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد