بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عصر موقع غروب که داشتم سربالای قبل از میدان را نیم کلاج می کردم موتورسواری از کنارم رد شد. داشتم گوشیم را نگاه می کردم که نفرپشتی گفت تنهایی ، بیام پیشت! بلند گفت و وقتی نگاهش کردم داشت پیشت بیام را می گفت. هیچیم نشد. 

نگاهش کردم از من جوانتر بود.

چطوری بودم؟ روسری آبی سرم بود. یادم نیست عینک دودی زده بودم یا نه؟ ماسک نداشتم . وقتی می رسم توی ماشین ماسکم را برمی دارم. داشتم فکر می کردم. صورتم خشک و جدی بوده لابد. وقتی خنده ندارم خیلی هم قشنگ نیستم. از چی خوشش آمده؟ 

از آن دسته مردها بوده که متلک می اندازد؟ 

چقدر وقت بود کسی بهم متلک نگفته بود فکر می کردم جامعه تغییر کرده. 


۱۴۰۰/۵/۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد