بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

صندلی ماشین را می خوابانم، حضرت والا فکر می کند کرونا گرفته ام. می خواهد ببرتم تست بدهم. می گویم برسم خانه یک قرص بخورم خوب می شوم. 

چند لحظه بعد دوباره حالم را می پرسد. دلم می خواهد چشمانم را ببندم نمی گذارد. جرات ندارم مریض باشم کمی. حالا که سردردم خوب شده، باز می پرسد مطمئنی خوبی؟ 

می خندم می گویم بله. می خواست من را تا یک ماه قرنطینه کند برای خودش. 


بهانه اش فقط همین است . اگر سالها در خانه باشم صدای کسی در نمی آید و همه چیز در صلح و صفا پیش می رود. 


۱۴۰۰/۵/۶


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد