بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بابا بهم زنگ می زند ، چند بار. بالاخره موفق می شویم تصویر همدیگر را ببینیم. 

بعد می گوید خوابیده ای؟ روی تختم دراز کشیده بودم.  از ساعت ده تا الان دراز کشیده ام مگر خوابم ببرد. بعد یکی یکی غذاهایی که آنجا سرو می شود نشانم می دهد. من خمیازه می کشم. اما او با ذوق آخرین شب سفرش را با من نصف می کند.

غذای مورد علاقه اش را می کشد. بعد می رود سر میز و شروع می کند به خوردن. روبه رویش هم یک نمایشی در حال اجراست. می گوید هر شب دارند اجرا می کنند. من از دور چند نفر را می بینم که حرکاتی شبیه رقص دارند اما رقص نیست. 

بعد با هم خداحافظی می کنیم. قبل از آن دوباره ساعت رسیدنش را با هم چک می کنیم. 


فردا می رود ازمیر تا برگردد. 

آخرین لحظه هایش در هتل آکوا فانتاسی


۱۴۰۰/۵/۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد