بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعد از آن لحظه احساسی که رفت و آمد، دراز کشیده بودم و انگار خوابم برده بود، بعد آنقدر سر و صدا کرد و مجبورم کرد بیایم آشپزخانه ، دیدم یک خروار سبزی خوردن خریده، پاک کرده و ریخته در کاسه بزرگ و آب ریخته و توش مایع ظرفشویی ریخته. و هر چه می شستم کف ازش خارج می شد.

سپردم به خودش ، گفتم کف ها را لطفا از روی سبزی ها بشور. 

خلاصه اینکه یک ساعتی داشت سبزی می شست.


این هم از دسته گلهایی که در خانه به آب می دهد. 


۱۴۰۰/۵/۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد