بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از در خانه مردم که بیرون آمدم پشت ماشینم  یک دویست و شش سفید پارک کرده بود. صورت دو آدم را دیدم که در هم فرو رفته بودند. چسبیده بودند به هم. صورت هیچ کدام پیدا نبود. اما دختر با روسری مشکی یا مقنعه مشکی روی صورت پسر پهن شده بود. و لبهایشان در هم فرو رفته بود. طولانی و کشدار. من در لحظه که چشمم افتاد، سریع نگاهم را بردم سمت خیابان. دلم نخواست این لحظه عاشقانه یا هوسانه هر چه هست به خاطر من بهم بخورد. 

بعد فکر کردم به خودم در این لحظه.


۱۴۰۰/۵/۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد