بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

افتادم به جان ملافه ها، ملافه ها و محافظ تشک را جمع کردم و یکی یکی در ماشین انداختم. بعد به در و دیوار خانه آویزان کردم. تا زودتر خشک شود. تا حداقل موقع خواب چند شب بوی لوندر بیاید نه چیز دیگری. بوی خیسی ملافه ها و لوندر پیچید توی خانه و بعد سه تایی ملافه ها را روی تخت کشیدیم.

قبل از آن 

داشتیم سه تایی وسط پذیرایی جلوی تلویزیون با آهنگ های قدیمی یک شبکه معاند که فلش های آهنگهای قدیمی می فروشد می رقصیدیم و مسخره بازی در می آوردیم که یکهو زنگ خانه مان را زدند. گفتیم حتما همسایه ها هستند از بلندی صدای تلویزیون تعجب کرده اند ما که هیچ وقت خانه نیستیم. 

بعد حضرت والا از آیفون دید و گفت باباته. دویدم توی اتاق خواب یک تا پیرهنی که نه آستین داشت نه سوتینی تنم بود نه هیچی را عوض کنم و بعد ملافه ها را از وسط پذیرایی جمع کنم و همه مان طوری هول شدیم انگار مدیر مدرسه آمده باشد توی کلاس . بعد کانال را عوض کردم گذاشتم روی شبکه خبر کوفتی که هی اعلام می کند در این دنیای کرونایی چند نفر امروز مرده اند. تند تند میوه ها را شستم و چای دم کردم و نشستیم به خوردن و حرف زدن. خانه من آنقدر دور است که صد سال یکبار کسی گذارش به اینجا می افتد. هر کس هم می آید نیامده می خواهد برود.

بعد از رفتن پدر و مادرم ، هر کدام ولو روی مبلی توی گوشی هایمان بودیم و من هدفونم را طبق معمول گذاشتم تا صدایی نشنوم. 

قبل از رفتنشان حضرت والا پرید شام گرفت آمد، آنها هم خورده نخورده پاشدند رفتند. 

من هم دلم چیزی نمی خواست. 


طبق معمول هم بابا برگشتنا گم شده بود و مامان را کلافه کرده بود از اینکه چرا راه خانه من را یاد نمی گیرد. 


 


۱۴۰۰/۵/۱۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد