بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیروز خانه ه 

جایی که بیشتر از همه جا بهم خوش می گذرد، و راحتم. طوری که دیروز بعد از هندوانه و چای رفتم دستشویی که بیشتر از این بهم فشار نیاید. 

نشسته بودیم توی اتاق ه . گرسنه اش شده بود و مامانش برایش ماکارونی آورد و او شروع کرد به خوردن. و من کیف می کردم و باهاش حرف می زدم. وقت کلاسمان تمام شده بود ولی ه نمی گذاشت بروم . مامانش آمد پادرمیانی که بیا برویم وسایل کلاس را جمع کنیم اما او گفت نه. مامانش اصرار  می کرد من تایمم تمام شده و باید بروم.

بعد ه باز تکرار کرد نه. برو . برو. برو سر کار.

من و مامانش مردیم از خنده. نیم وجبی دو ساله به مامانش می گفت برود سرکارش که پیش من باشد. 


من از رشد این کودک ، لذت می برم. کوچکترین شاگردم. یادگار روزهای تلخ کرونا و تجربه زندگی واقعی است.


 


۱۴۰۰/۵/۲۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد