بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آن هفته یک وقتی دخترک آمد گفت مامان قیچی بزرگت را بده. دادم بهش. داشتم کارهای خانه را می کردم. بعد می خواستم از کمد لباسم چیزی بردارم دیدم دخترک یک پارچه انداخته و موهای بلوند عروسکش را قیچی کرده. مانده بودم چه بگویم؟ خودش گفت می بینی چه خوب شد موهاش رو کوتاه کردم. 

ترسیدم ازش. یک وقتی می رود جلوی آینه و با قیچی موهایش را کوتاه می کند. یک وقتی آنقدر بزرگ می شود که می رود و به من نمی گوید. مثل خودم. بعد دیدم نباید بترسم. او دارد بزرگ می شود و راهش را پیدا می کند. چه من بترسم چه نترسم. 



 


۱۴۰۰/۵/۲۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد