بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چقدر دلم برای بابام تنگ شده بود ، از دیشب هزار بار زنگ زد که چرا نیستی ، من خانه ام، 

صبح تا بیدار شده بود بهم زنگ زده من صبحانه نمیخورم تا تو بیای اینجا برایم نیمرو درست کنی. چطور دلم برایش غش نکند. با این ته ریشی که گذاشته. کاش مثل آن موقع که از کوش آداسی آمده بود بغلش می کردم. 

بعد وقتی رسیدم از همه چیز و همه  جا غر می زند. می گوید مگر قرار نبود تو باشی و همه کارها را انجام بدهی؟ گفتم آمدم دیگر. بعد می گوید از پنج صبح نخوابیده و همه کارها را کرده. تو فقط بیا جای صندلی ها را درست کن و جاروبرقی بکش. 

موقع ناهار برایش قورمه سبزی داغ کردم. همینطور که دارد می خورد ، می گوید بعد از محرم برو موهایت را مش کن. موهای سفیدت زیاد شده.خنده ام می گیرد. یک سال شده دست به موهایم نزده ام. فقط چند روز قبل از تولد چهل سالگیم بردم خانم آرایشگر برایم کوتاهش کرد. 

بابایم را بیشتر از همیشه دوست دارم. با همه غر زدنهایش. کارتش را داده بروم شیرینی بخرم. باز هم غر می زند چرا بستنی و گل خریده ای؟ پولهای من را شماها حرام کردید . با بچه ها می خندیم. دلم به همین چیزهای خانه پدریم خوش است. من بدون اینجا میمیرم.


 


۱۴۰۰/۵/۲۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد