بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

باز هم نجات دهنده ام یک پادکست بود که خیلی اتفاقی پیدایش کردم. شاید هم اتفاقی نبود، 

بعد از یک ماه شروع کردم به جمع کردن، به مرتب کردن، به منظم شدن، به دست بر داشتن از بیهودگی احمقانه، دست برداشتن از نیرویی که بیشتر غمگینم می کرد نه شاد. درست است درونش دلم می ریخت اما بیهوده بود. دروغ بود. فکر می کنم حتی یک جور گول زدن بود. گول زدن من و گول خوردنم از ساده بودنم. هنوز دقیق نمی دانم چه بود. چه کابوسی بود اگر کابوس بود. 

اما به هر حال امروز یکهو خیلی اتفاقی کنده شدم. 

و بعد برگشتم به خود واقعیم. به دختری خود ساخته چهل ساله که قوی است و روی پای خودش می ایستد.  و عمیقا از خودش راضی است. 

برمی گردم به کتاب خواندنهایم، به تمرین نوشتن ، به زندگی واقعی.



هشتم شهریور ۱۴۰۰


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد