بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز از راهی که دوست دارم بازگشتم، از پائیز نورسی که در کوچه باغهای درکه دارد راه باز می کند.

با خودم گفتم اگر کسی دست تکان داد سوارش کنم. این همیشه قرار من است در این مسیر.

نمی دانم چقدر دلم خوش می شود. چند باری دختر و پسرهایی که با هم بودند سوار کردم. امروز دو تا پسر جوان دست بلند کردند بهشان با محبت نگاه کردم اما نتوانستم ترمز بزنم. ترسیدم. مثل همیشه ترس و هزار حرف من را از این کار بازداشت.

اما کمی جلوتر بعد از اینکه چند تا انار برای دخترک خریدم، زنی دست بلند کرد همانجا که برج میلاد پیدا است و من و تو با هم از آنجا رد شدیم. می خواست برود شهروند. بردم گذاشتمش جلوی در شهروند. آنقدر برایم دعا کرد که تنم لرزید. یعنی خوشبخت خواهم بود؟ یعنی این دعاهای قشنگ برای من خواهد بود؟  


۱۴۰۰/۶/۱۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد