بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

الان راه افتادیم سمت خانه به همراه بادیگارد همواره مومن ، حضرت والا همان مردخانه.

ماشین بنزین ندارد. اتوبانها پر از ماشین و ترافیک و من فرصت پیدا کردم کمی بنویسم. 

نمی دانم چه بنویسم، لیست وسایلی که می خواهم بردارم، پاسپورت هایمان، دلارهایی که باز هم بابا بهم داده را گذاشتم توی کیف کوچک که بندازم گردنم، چون یکی از اقوام بزرگوار چندین سال پیش تارسیده استانبول ، دزدان تمام دلارهایش را برده اند. 

بابا هم خودش را راحت کرد، گفت هر کس دلارش را بگذارد توی کیف خودش. و من که سابقه خوبی در گم کردن دارم، در این یک هفته باید دودستی بچسبم به وسایلم، موبایل، پاسپورت و این چند تا برگ صددلاری. 


الان که می نویسم به صدای خودمم دارم گوش میدهم. خنده ام گرفته.

چه بامزه حرف زدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد