بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیشب دوبار زنی را با تل گل های سفید ریز طبیعی که روی سرش دایره وار گذاشته بود ، دیدم.

یکبار در ابتدای خیابان جمهوری آنجا که به استقلال می رسد لابد، آنقدر هیجان زده بودم از زرق و برق مغازه ها و شلوغی که بعد از دوسال به چشمهایم می آمد، دقیق یادم نمانده ، اما خوب یادم هست موهای زن لخت و صاف ریخته بود روی شانه هایش ، چشمهای روشنش از شادی برق می زد و مرد کنارش نشسته بود. روی میزشان دو گیلاس بود که یکی خالی و آن یکی شراب قرمز داشت. مرد داشت از پاکت سیگارش ، یکی برمی داشت و زن با لبخند نگاهش می کرد. دفعه بعدی وقتی داشتیم در ایستگاه اتوبوس وسط میدان تقسیم به ساندویچ کباب ترکیم گاز می زدم، زن را تنها دیدم که با یک چمدان از میان شلوغی ها رد می شد. از کجا فهمیدم همان زن است؟ چون هنوز تل قشنگ گلهای سفید بابونه اش روی سرش بود. داشت با سرعت به سمت مجسمه وسط میدان حرکت می کرد.


قبل از شام ، باز چند بار در کافه هایی با دیوارهای شیشه ای این صحنه را دیدم ، زن و مردهایی که روبه روی هم نشسته اند، یا کنار هم و به هم نگاه می کنند ، با شادی و برق چشمانشان با هم حرف می زدند، نوشیدنی می خوردند و یا سیگار می کشیدند.


این را نوشتم ، یادم نرود. برای قصه ای که شاید روزی نوشتمش. 

۱۴۰۰/۷/۲۳

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد