بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

می خواستم چیزی در مورد بابام بنویسم. اینکه این چند روز همه اش فکر میکنم با اینکه من می دانم چقدر پول توی حساب بانکیش هست اما هفتاد میلیون بابت سفرمان پول داده و چقدر هم دلار خریده و باز به همه ما داده که بتوانیم خرج کنیم. و بعد با اینکه من امروز خرید نرفته بودم باز برای من و دخترم خرید کرده بود. 

من باید برای این پدر چکار کنم ؟ من این آدم خودخواه که همیشه در حال غر زدن هستم، باید برای این پدر بمیرم. همه اش فکر می کنم اینکه یک نفر بتواند  اینقدر با همه خرجهای زندگی و اینکه می تواند پولهایش را نگه دارد برای کارهای خودش یا خودخواهانه مثل خیلی از والدین بگوید به من چه، اما دارد اینطور دریادلانه رفتار می کند. من که مادرم و خودم درآمد کوچکی دارم ، برای خرید همیشه خساست به خرج داده ام می دانم پول درآوردن چقدر سخت است.

چقدر خوب است که قبل از اینکه یک نفر بمیرد و پولهایش بدست فرزندانش بیفتد ، با آنها هر طور که دوست دارد شریک شود. 

دلم می خواهد اینها را بهش بگویم اما می دانم نمی توانم، برای همین توی دلم فقط قربون صدقه اش می روم، هی برایش فوت می کنم که همینطور زنده و سلامت برایم بماند. که من با او زنده هستم.

نه اینکه حالا که اینطور ما را آورده سفر بگویم ، از وقتی ازدواج کرده ام طور دیگری دوستش دارم. همیشه طرفداریم را می کند در مقابل زندگیم، همین برایم کافی است. اما شادی را بین ما چند برابر کرده، 

برای همه همینقدر شادی و سلامتی و عشق می خواهم.



ساعت ۵:۳۸ 

طبقه ۱۱ هتل پلازا

جمعه

۱۴۰۰/۷/۲۳

استانبول

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد