بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

وقتی هشت ساله ام بود در پارک گلمن خانه استانبول گم شدم. آن موقع استانبول جور دیگری بود. مزه نان باگتش را هیچ وقت فراموش نکردم. 

هنوز به خاطر دارم که دو طرف مغازه بود و از وسطش که مثل خیابان بود راه می رفتیم که یک خواننده زن برنامه داشت. به سمت صدا رفتیم. پر از نیمکت بود که رویش ایستاده بودند و من محو تماشا شده بودم.

وقتی کنسرت تمام شد، همه از روی نیمکتها می پریدند و می رفتند و من با کیفی که همه پولها و مدارک دستم بود مانده بودم. هیچ کس کنارم نبود که بشناسم. ترسیده بودم. دوباره برگشتم به همان دکه ها و مغازه ها. خوب یادم مانده مردها به ترکی چیزهایی بهم می گفتند ولی من حرف کسی را گوش ندادم. آنقدر به راهم ادامه دادم و رفتم و برگشتم تا پیدا شدم. بعدش خیلی یادم نیست و شاید مهم نباشد.

اما پیدا شدن خیلی خوب است. 

مثل تجربه روز جمعه، 


من در تابستان سال ۶۸ یک ماه در سفر بودم. همگی با مادربزرگم با رنوی سفید بابا از تهران راه افتادیم از مرز عبور کردیم و به آنکارا و استانبول در ترکیه، شهر سوفیه و وارنا در بلغارستان، و دمشق در سوریه رفتیم. از هر کدام خاطرات کمرنگی به یادم مانده.


حالا بعد از ۳۲ سال استانبول تکرار شد.



ساعت ۴ صبح

استانبول

۱۴۰۰/۷/۲۴

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد