بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تنهایی

مردی در اتوبان بین ماشینها راه میرود.مرد شبیه کسی بود که چند وقتی عاشقش بودم. هی نگاهش کردم. نه. او نبود. اما دلم ریخت. چقدر آواره بود. کاش میشد سوارش میکردم. از لابه لای ماشینها عبور میکرد. خیلی سرگردان و طفلکی بود. 

دیشب هم دختری تمام  اتوبان را در پیاده روش میرفت. هی نگاهش میکردم ببینم میخواهد تا جایی ببرمش. اما او رویه جلو راه میرفت و کسی را نگاه نمیکرد. کاپشن سفید پوشیده بود. و چراغ قوه موبایلش روشن بود. 

چقدر هر دو تنها بودند.

نظرات 1 + ارسال نظر
موج دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1401 ساعت 21:19 http://Www.aban1401.blogsky.com

چه تراژدیک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد