بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شبنم طلوعی به خاطر اینکه پدرش بهایی بوده، تاوان سنگینی می دهد. با همه موفقیت هایی که به سختی در تاتر و کارش بدست می آورد اما در سال هشتاد و سه مجبورش می کنند از ایران برود. 

او به سختی روزگار در پاریس را می گذراند تا بالاخره از سایه سیاه افسردگی مهاجرت و ناتوانی معیشت می گذرد و دوباره از نو متولد می شود. 

شنیدن ماجرای زندگی شبنم طلوعی از زبان خودش و با هدایت فهیمه جان بسیار ، شنیدنی است. اینکه چقدر با سالهای مدرسه اش همدردی وجود دارد. چه روزهای تلخی را سپری کرده. و این سوال که آیا راست است که شما بهایی هستی ؟ و ماندن بر سر این مسئله و قبول نکردن سرپوش گذاشتن بر این مسئله برای ادامه زندگی و کار در ایران با همه سختی ها و فشارهایی که بر این زن بوده. 

شنیدنش آدم را به زندگی امیدوار می کند و حقایق بسیاری را برای من روشن کرد. 


دین قرار است آرامش جان و دل انسانها باشد نه دستبند و زنجیری بر روح و روانشان.


۱۴۰۰/۸/۲۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد