بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

همیشه آن چیزی که می خواهیم اتفاق نمی افتد.


چند شب پیش دلم می خواست، وقتی فیلم جاده انقلابی را می دیدم، کسی را بغل کنم و ببوسم و ادامه ماجرا 

با کسی باشد که 

قبلش باهاش حرف زده باشم معاشرت کرده باشم

باهاش شام خورده باشم

خندیده باشم

خودم را برایش لوس کرده باشم،

وقتی خندیده ام دست کشیده باشد روی موهایم، بوی موهایم را دوست داشته باشد و بهم گفته باشد،

دلم می خواست قبل از اینکه با کسی بخوابم این همه حال خوب را با هم طی کرده باشیم...


اما هیچ کدام اتفاق نیفتاد و همه تصوراتی واهی بود.

فیلم تمام شده بود و من توی تاریکی خزیدم در رختخواب و خوابیدم.


۱۴۰۰/۹/۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد