بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دایی شاگردم سرزده آمده، چون با وزیر نیرو جلسه داشته و از شهرستان آمده بود برای جلسه فوری آلودگی هوا و بعد از آن آمده بود برای دیدن خواهرزاده اش. موبایلش هی زنگ می خورد، بعد برای چند نفری توضیح داد که امروز برای جلسه به تهران آمده و ساعت یازده باید برگردد به شهرکوچک. موقع حرفهایش شنیدم که می گفت عه این... جون است؟ و نام من را برد. در تلفنهای بعدیش هم گفت من هستم.  و از یکی هم عذرخواهی کرد که دیشب بد خوابش کرده. چون دیشب ساعت یازده فهمیده باید برای جلسه به تهران بیاید. به قیافه ش مهندس درسخوانده ای می آید که کارش کاملا دولتی است. و مثل خواهرش زرنگ در کار و درس است. 

تا حالا در کنار یک مرد با بچه ها کلاس نداشته ام اما دایی جان دوست داشت با ه بازی کند و هی ذوق می کند از طرز حرف زدنش یا گفتن کلمات به انگلیسی یا کلمه های درست در سن کوچکش. 


۱۴۰۰/۹/۲۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد