بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعد از اینکه خوابم برد، خواب دوست شاعرم را دیدم. خیلی شبیه گلشیفته است و همیشه بهش گفتم و چندین بار هم بهش گفتم سکسی و توی گروه دوستی مان که سه نفر است و یک دوست نویسنده دیگر هم هست بهش گفتم به شوهرت حق می دهم که آب از لب و لوچه اش آویزان باشد. 

صبح خواب دیدم که من و دوست شاعرم جایی هستیم تنها و محکم بغلش کردم . چند روز پیش که حرف شده بود ، درباره مهاجرت می گفت و قرار است تا آخر سال از ایران بروند کانادا یا آلمان. قلبم فشرده شد. بهش گفتم خیلی دلم برای تو و پسرهات تنگ شده. توی خواب خلاصه حسابی لبهایش را بوسیدم و بغلش کردم و کیف کردم. خودش هم خیلی خوشحال بود. 


۱۴۰۰/۹/۲۴

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد