بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بیدارشدم، به ناامیدترین وضع ممکن و اصلا خوشحال نیستم. کلاسم ساعت یازده است و میتوانستم بیشتر بخوابم اما کلا از دیشب همه چیزم بهم ریخته. فکرهام، افقهای روبه روم و رویاپردازی هام، 

تنهاتر از  قبل نفس میکشم. 

دیشب دم در موقع خداحافظی با مامان شاگردم، فهمیدیم که با یک دوست مشترک ، دوست هستیم. با یک دوست قدیمی و همکلاسی دوران مدرسه. من در مدرسه ای بودم که همکلاسیم سال بعد ،از آنجا رفت و به مدرسه مامان شاگردم رفته و حالا هر دو او را می شناسیم که مربی یک باشگاه خفن است. دنیا به طرز باورنکردنی خیلی خیلی کوچک است.


۱۴۰۰/۹/۲۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد