بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از خانه شاگردم بیرون آمدم، مرد جوانی داشت به لاستیک های وانت نسبتا قراضه ای می کوبید. فکر کردم دارد باد لاستیک ها را امتحان می کند. بعد دوباره کارش را تکرار کرد. با حرص بیشتری. ماشین جلوی در پارکینگ نبود. جلوی در کوچک آپارتمان پارک شده بود. مرد جوان رفت آن طرف خیابان و سوار ماشینش شد. چند لحظه بعد پیاده شد و برگشت پیش وانت. با دست راستش زد آینه بغل وانت را شکاند. بعد دیدم تکه های چراغ راهنمای وانت هم روی زمین ریخته. مرد خیلی عصبانی بود. وقتی من نگاهش می کردم به من هم عصبانی نگاه می کرد. 

نفهمیدم چرا اینقدر عصبانی بود؟

داشت تلافی ناپدریش را در می آورد؟

یا طلب داشته از صاحب وانت؟ 


نمی دانم.

هر چه بود ترسیدم در آن منطقه ماشینم را پارک کنم.


۱۴۰۰/۱۰/۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد