بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بیدار شدم، فکر کردم صبح شده، همه خوابند. دیدم ساعت چهار است. به همه کسانی که در طول روز صحبت کرده بودم فکر کردم، همه به نظر خوابند. دستهایم خارش گرفته اند و قطع نمی شود مخصوصا روی پوست ساعدم. شاید چون موهای دستم را شیو کردم چند روز پیش. خوابم نمی برد. صدای قلبم را می شنوم. تند تند می زند. 

به یک داستان تازه فکر میکنم. 


دوستم رفته به -ایلیه کمبره- شهر کوچکی که پروست در تمام تابستان کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را می نوشته، هیجان زده می شوم.  با خودم تصور می کنم از کوچه ها و خیابانهای شهر می گذرم. ده سال دیگر، نه خیلی دیر است. پنج سال دیگر خیلی ایده ال است. اگر زنده باشم.



۱۴۰۰/۱۰/۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد