بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اتفاق خطرناکی که امروز برایم افتاد این بود که بچه ای که یکسال به خانه اش می روم ، 

آسیب دید . 

بعضی فکر می کنند معلمی خیلی آسان است اما به واقع سختترین کار دنیاست. چون در حین کلاس هر اتفاقی بیفتد معلم مسئول بچه است. بچه کوچک دو ساله و نیم ام دوید و چون پاهاش رفت روی کتاب و لیز خورد، چانه اش خورد به میز و لبش باد کرد و زیر لبش کمی زخمی شد و کلی گریه کرد . من کنارش بودم و داشتم باهاش حرف می زدم اما حرکتش تند و سریع بود. 

خیلی ترسیدم. تمام بدنم یخ کرد و بی جان شدم. اگر اتفاق بدتری بود که من باید چیکار می کردم؟ 

بغلش کردم و صورتش را شستم و چون مامانش نیست . من هستم و پرستارش هر دو سعی کردیم بچه را آرام کنیم. بهش بستنی دادیم که هم زخم توی دهانش خوب شد سریع و دندانهایش هم با هر ترفندی بود چک کردم سالم بود. و فقط لب باد کرده و زخم زیر لبش بود که کاملا مشخص بود. وقتی بچه آرام شد و کمی آرام گرفتیم به مامانش زنگ زدم و ماجرا را برایش توضیح دادم. حتی فیلم گرفتم از صورت دخترش و با عکس از نزدیک فرستادم که سرکار مضطرب نشود. و بعد گفتم اگر صلاح می داند بروم برایش کرم بخرم تا زخم زودتر خوب شود. یا فکر دیگری بکند و کلاس بعدیم را نروم و پیش دخترش بمانم. اما او گفت اگر نگران کننده نیست لازم نیست . من معذرت خواهی کردم و واقعا نمی خواستم این جور بشود که اتفاق بود و خودش هم کاملا درک کرد. ساعت دو دوباره به پرستار زنگ زدم و حال بچه را پرسیدم گفت خوب است. الان هم از مامانش باز معذرت خواهی کردم و کمی آرام شدم. خودش هم گفت حال دختر خوب است فقط کمی لبش باد کرده. گفت ناراحت نباشید اتفاق است. 

دلم آرام شد. 

آنقدر ترسیده بودم که نمی دانستم باید چه کنم. بچه ها در کلاسم امانت هستند و این سنگین ترین مسئولیت دنیاست. 


۱۴۰۰/۱۰/۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد