بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز بعد از سه هفته به خانه یکی از شاگردهام رفتم در ولنجک، مریض شده بودند. وقتی رسیدم در پارکینگ را برایم زدند. همان موقع مامان بچه رفت بیرون. و بناها و کارگرها هم مشغول کار بودند. دیگر همه فرشها را که از در ورودی پهن بود ، جمع شده بود. از روی پله ها هم همینطور. در حال یک بنایی اساسی بودند که همه جا را خاک برداشته بود. 

خانه ای عجیب که هر بار از هر اتفاقش شگفت زده می شوم. 

اما خب خانه است دیگر. می ترسم کسی که دوستش داشتم روزی از در خانه بیرون بزند. چه می دانم؟ بشوم آلیس در سرزمین عجایب آن وقت.


دی ماه ۱۴۰۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد