بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیروز که شاگردم را بغل کردم و بستنی داشت می خورد، لبهایش را به سرشانه بلوزم مالیده بود، الان که می خواستم بپوشم دیدم، سریع شستم و گذاشتم روی شوفاژ. پشت لبم را برداشتم، با تیغ صورت پشمهای روی صورتم را زدم ، و دستم لرزید و پایین سمت راست صورتم را بریدم.

بعد صورتم را شستم و کرم ضدآفتاب زدم و رژ قهوه ای -یکی از شاگردهای پسرم بهم داده که دیشب باهاش سر آلت تناسلی داستان داشتم- را زدم و آماده شدم برای کلاس آنلاین. 

تمام وسایلم آماده است تا کلاسم تمام شود ، بروم قیطریه تا هفت شب ، توی کلاسها با مامان ها و بچه ها بپلکم. 



برای آرامشم یک آهنگ گوش می دهم، نفس عمیق می کشم. 

به پیامهایم جواب می دهم. طبق معمول مامانها بهم پیام داده اند برای کلاس.


دیشب پسرها لباسهایشان را در می آوردند و می خواستند خودشان را به من نشان بدهند. در یک خانواده مذهبی این کار عجیب است اما این پسرها از پارسال روی جاهای خصوصی و آلت تناسلی حساس شده اند و دیدن کتابهایی درباره بدن انسان و حتی اینکه بچه کجا بوجود می آید و چطور بدنیا می آید. 

و دیشب نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشد و شورتها را در بیاورند که مامانشان آمد و وارد عمل شد.

به نظرم آگاهی زیادی هم دردسرهای خودش را دارد. 


کلاسم شروع شد.

۱۴۰۰/۱۰/۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد