بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از یک خواب  عجیب بیدار شدم. زنی باهام قرار گذاشته بود، در انتهای جاده ای که با دوچرخه تمام شد. به یک خانه خرابه رسیدم که یک مرد و یک  نوجوان با هم بلند بلند حرف می زدند. انگار اصلا من را نمی دیدند. بعد شماره زن را می خواستم بگیرم نمی شد. عددهای درست روی صفحه موبایلم نمی افتاد. دو زن در خرابه توی خانه نشسته بودند و بلند می خندیدند. یک پسر بچه جلویم کارهای عجیب می کرد. خاک می ریخت توی استخر جلویمان که خالی بود. وحشت کرده بودم. زنها ترسناک می خندیدند. فصا ترسناک بود. و شماره نمی گرفت. یک جور عجیبی انگار گیر افتاده بودم. 

به پسر گفتم من می روم به مامانت بگو آمدم نبودی. و بیدار شدم.

۱۴۰۰/۱۰/۸

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد