بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز هم خسته‌شدم. ظرف شستم، خسته‌شدم. غذا پختم و خسته‌شدم. و رانندگی کردم و خسته‌شدم. وسط خستگی‌هایم، تو بودی؛ بوسه‌های راه دورت به پشت گردنم بود؛ صدای گرمت و دلتنگی‌هایت؛ و من خسته بعد از یک هفته ندیدنت، نداشتنت و نبوئیدنت، وسط داغی خیابان و بین ماشینها، تنم آه می‌کشید. آهی جانگداز. چرا هر وقت میخواهمت نیستی؟! 


و این ناعادلانه‌ترین جریان و اتفاق هستی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد