بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

لب

کاش همه چراغ چهارراه های تهران

قرمز باشند

تا من بتوانم 

لبهایت را هر بار

که چراغ قرمز شد

ببوسم.




پشت همه چراغ قرمزهای شهر

بارانش

زیر ابر شهریور خوابیده بودم

بارانش گرفت

«به صحرا شدم 

باران عشق باریده بود و زمین تر شده بود»

خیس شدم.

صورتم

دستهام

موهام

گوشم


 زیر ابر بهمن 

برف می بارید

و 

وقتی زمین سفید شد 

با تو عشق بازی می کردم،

خیس شده بودم،

صورتم

دستهام

موهام

گوشم


برف عشق باریده بود...


دیشب که باران بارید.

لبریز

در دلم هزار پرنده آواز می خوانند

در گوشم هزار پرنده آواز می خوانند

چقدر صبح شده،

نور آمده،

روشنی را بتاب بر دلم

بر چشمانم 

تا عشقم را بر دنیا بتابانم. 

من عاشقم.


سهم من

در سرزمین بی رویا

رویا بافتن کار سختی است.

در سرزمینی که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی 

دوستت دارم

دوست داشتن کار سختی است.

با این حال

در همین وطن در این خاک که روزی در آن خواهم مرد

رویای تو را دارم

عشق تو را دارم

و با نفس تو زنده ام.

دلتنگم. دلتنگ و خراب و مست. می شود بدون نخوردن مست شد؟ 

چه روزهای عجیبی از سر می گذرانم. بیست و دوم مرداد هزار و چهارصد و فردایش می شود یکماه . هنوز نمی دانم چطور راست است؟ چطور واقعیت است؟ 

حالا چیزی که مالک نقطه ضعفش بود، دقیقا می شود مصیبت زندگیش! از دیوار خون می چکد و دختر جادوگر برایش نخود می ریزد و بهش هشدار می دهد که پایان این خون های ریخته است.

چقدر فکر می کنم دلم آشوب است. این چه روزهایی است؟ فقط میخواهم زودتر خوب شوی و تمام.

این هفته زخم کاری واقعا وحشتناکتر از همیشه بود. مگر می شود آدمی را را زنده زنده سوزاند؟ چطور می شود آدم به اینجا برسد؟

هر چقدر آدم شقی باشد مگر می تواند؟

بعضی وقتها هم آدمها دل بقیه را می سوزانند آن هم  زنده زنده. هر دو سوزاندن است. هر دو چزاندن و نابود کردن است. 

بوی باران خوبی در هوا جاری است.