بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سهم من

یک کتاب ، دو تا و سه و چهار تا کتاب دارم . یک کتاب برای مادر شوهرم است که ترجمه کردند و به تازگی چاپ شده ، دیگری نمایشنامه لابیرنت است که خواهر مردخانه ترجمه کرده ، همزمان دارد اجرا می شود ، برایم امضا می کند و بهم هدیه می دهد . کتاب سوم را لگو بهم هدیه می دهد در مورد مدارس ژاپنی و داستانی در مورد آن است .کتاب دیگر گتسبی بزرگ فیتس جرالد را شیرین بهم می دهد ، بخوانم و بعدی هم قانون عشق لورا اسکیول . کتاب ها را روی هم می چینم . بعد از چهار روز ، آمده ام خانه . همه گلدانهایم را آب می دهم . فقط سبزی هایم کمی سوخته اند . شاید باید جعبه سبزی هایم را با خودم ببرم . حالا برای کلاس داستان نویسی مانده ام چه بنویسم . دیالوگها می آیند و می روند . اما باز خوب نمی شود .

برشی از زندگی

زنی را می شناسم که به تازگی مرده است . زنی شاید با لباسهایی سفید و موهایی آشفته که دنبال کسی می گردد . دنبال پسرش که دیگر نیست .پسری که هنوز یکسال نشده که مرده است . زن ،دیوانه وار، زندگی کردن بدون پسرش را فراموش کرده است . پسری که حاصل زندگی دوباره اش با همسرش بوده . همسری که رفت برای جنگ ، برای کشته شدن در راه وطنش اما اسیر شد . سالها زن با دخترش زندگی کرد بدون شوهرش تا شوهرش آمد .از سفر اسارت آمد . و پسر همان شب شکل گرفت . نطفه اش بسته شد . و بیست سال بعد جوانی رعنا شد . درسخوان و تمام عیار . تا اینکه شبی از خیابان پارک نیاوران داشت عبور می کرد و ناگهان ماشینی با سرعت جوان را زیر می گیرد و فرار می کند . نیمه شب در بیمارستان پسر جوان به کما می رود و فردا صبح اعضای بدنش به بیماران هدیه داده می شود .زن از همان روز می میرد . با پسرش زیر خاک می رود .یک هفته ای است زن قرص خورده و رفته است پیش پسرش . حالا مردی مانده تنها، بدون زن و پسرش . مردی که فکر می کرد شاید در جنگ بمیرد اما هنوز زنده است .