بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هنوز تموم نشده


+بیا صبحانه بخور .

-سیرم.میل نداره.

+پاشو .پاشو بیا .

_ سیرم . سیرم کردی . با این زندگی سیرم کردی. ولم کن .


پرنده

پرنده ، آه فقط یک پرنده نبود

پرنده رها بود

هر جا که دوست داشت خانه می کرد

هر جا که می خواست

هر جا که بلند و با صفا بود

هر جا که آسمان پیدا بود

پرنده ، آه فقط یک پرنده نبود .

.

.

.

کاش می توانستم پرنده باشم.

پ ن : باز هم برایم دعا کنید . رهایی نزدیک است .

رویایی در میان این همه کابوس

نشسته بودیم و پاهایمان را دراز کرده بودیم ، دریا روبه رویمان بود . موج می زد . نفسم پر بود از هوای دریا .شرجی چسبناک . شاید موهایم کمی زیر نوازش نسیم قلقلک می داد گردنم را . بلند شدیم .راه افتادیم . پا برهنه . روی شنهای نرم و سبک . رد پاهایمان را موجهای کوتاه دریا می شست . دویدیم . به دنبال هم . مثل خواب بود . باورم نمی شد . می خندیدم . با صدای بلند و صدایم می پیچید . رسیدیم به اسکله و رفتیم و رفتیم و رفتیم ... پدرم صدایم می کرد . پدرم هم همراهمان شده بود .هی صدایم می زد و من جواب می دادم بله . باز هم صدا کرد . تا من جواب می دادم او جوابی نمی داد .بیدار شدم و همه اینها خواب بود و  بابا بود که بلند می خواست بیدارم کند .

سری که درد می کرد ، دستمال بستم

می توان پنهان کرد یا پنهان ماند ،

فرار کرد یا فراری داد ،

ساکت کرد یا سکوت کرد،

می توان نشست روی به روی هم و یک ضرب و بی وقفه حرف زد بعد از مدتها و فهمید چقدر حرف داریم حتی تا دم در،

چای خورد و دم کرد و باز هم چای خورد،

پسته خورد و غصه ها را ریش ریش کرد ،

تصمیم های جدید گرفت،

داستان های تازه نوشت،

و نخوابید،

قصه غصه ها را دوره کرد،

جوید ،

درد را نشخوار کرد.

وسبک شد.


شباهت

زندگیم افتاده در دور سربالایی سختی که حالا حالا قصد تمام شدن ندارد . و من دقیقا اول این سربالایی ام . هنوز خاموش نکرده ام اما آنقدر پایم را روی کلاج نگه داشتم ، پای چپم سِر شده ، آنقدر بوی لنت می آید که دارم خفه می شوم . آنقدر ترمزدستی کشیده ام که دست راستم خم مانده . این وضعیت زندگیم است .

.

.

.

صبر می کنم . باز هم صبر می کنم . فقط می توانم صبر کنم .

As soon as possible

به زودی دیوانه خواهم شد

و یک پیراهن برعکس می پوشم .

و از اینجا می روم.

تا کسی نتواند با نگاهش ، حرفهایش و حتی ماشینش من را تهدید کند .

دیوانه خواهم شد و از قفس می پرم .

از این پنجره های پر نور ِ پر تهدید

از این خنده های شبانه سهمگین و نگاه های هیز و ولگرد

رها خواهم شد .

و همه این گریه ها و ضجه ها که بند نمی آید را فراموش خواهم کرد.