بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زندگی و دیگر هیچ

تمام روز می دوم ، دنبال کلاسها و بچه ها . خسته ترین حالت ممکن به خانه برمیگردم و نای هیچ کاری ندارم. اما لب تاپ را روشن کردم  و خودم را مجبور کردم که بنویسم. بنویسم که زنده بمانم. و گرنه این همه زندگی فقط برای همین چند ساعت نوشتن است . نه هیچ چیز دیگر.

برای اکراین

از مردانی که راس سیاستهای دنیا هستند متنفرم . از قدرتهایی که دنیا را به مرزهایی تقسیم کردند مال و اموال خود می دانند. در این جنگها تنها کسانی که آواره می شوند زنها و بچه ها هستند. قدرتهای بزرگ در خانه هایشان سالم می مانند و این سربازان هستند که از جان می گذرند. نفرین به جنگ.

خفگی

بعد از مدتها قورمه سبزی بار گذاشتم و حالا که جا افتاده ، دلم برایش رفت. انگار بالاخره دارم یاد می گیرم. اندازه ها و مزه ها را می فهمم. برای من مهم است. داستانهایی که نوشته بودم یکی یکی فرستادم . و حالا دوباره برای مجله می خواهم یک تصویر نوشت بنویسم. یک ساعتی می شود یک صفحه ورد باز کرده ام. هم دارم به قسمت 38 گوش می دهم و هی فکر می کنم. به عکس نگاه می کنم. آینه ، مبل، خانه ای قدیمی ، 
احساس خفگی می کنم. نمی دانم چه شده. می خواهم گریه کنم.

آداب نزدیک شدن بهار

از فردا می روم به دنبال تکاندن خانه، پارسال هم خیلی تمیز نکردم اما امسال قرار شد کسی بیاید کمکم. برای همین خوشحالم که همه جا مرتب خواهد شد. یعنی امیدوارم. دو نفر از صبح جمعه می آیند و خدا کند کاری نماند. یعنی من حال انجام دادن هیچ کاری ندارم ، آنقدر که خسته ام. اما می دانم که نمی توانم تحمل کنم و پا به پای هر دو کار خواهم کرد. 

عکس العمل

امروز فهمیدم یک از دوستانم ، دخترم را بلاک کرده. ماجرای خنده دار و بچه گانه ای بود که من امروز متوجه شدم و شاید کمی هم ناراحت شدم و حتی تصمیم گرفتم دیگر درباره اش حرف نزنم و ادامه اش ندهم. بچه ها با هم حرف زده بودند. بچه من و بچه او. چند سال است دوستند. و معمولا تصویری با هم حرف می زدند. مثل اینکه یکبار با هم دعوا کرده اند و همدیگر را مسخره کردند و من نفهمیده بودم. دخترم به من نگفته بود. دوستم هم همینطور. ماجرا مال چند ماه پیش است . دیدم مریض شده اند به دخترم اصرار کردم بهش پیام بدهد . حالش را بپرسد اما دیدم پیامهایش دیده نشده و امروز بعد از دوهفته پرسیدم. گفت بلاکش کردم. عجب! یک لحظه ماندم. من هیچ کس را بلاک نکرده ام تا امروز حتی اگر با من رفتار خوبی نکرده باشد. نمی دانم این چه برخوردی بوده . اما فهمیدم آدمها در شرایط مهم چه تصمیمات اشتباهی می گیرند. و حالم بد شد. بچه ها آنقدر ساده و معصومند که خودشان راه حل را پیدا می کنند . چرا دخالت می کنیم؟

دومین اتفاق امروز در مجلس افتاد که این مردم برای هزارمین بار نادیده گرفته شدند. حالم از این مردمان که قدرت را به دست گرفته اند ،  بهم می خورد.


شما که قدت بلندتره

دیشب که تاصبح باران آمد و زمین حال آمد و صبح که بعد از خوابی راحت بعد از مدتها بیدار شدم همه جا مه گرفته بود. هوا هوای بهاری بود که در راه است. هوای خوبی که دلم می خواست باد بپیچد لای موهایم. امروز با اتفاقات عجیب و غریبش و خنده دارش رکورد زد. در طول این دوسال کلاسهای خصوصی بامزه ترین اتفاق ها برایم افتاد. و البته وحشتناک . و باعث شد خیلی خجالت بکشم اما بعدش کلی خندیدم. و خیلی بامزه بود. امروز دفتر شعرم را نگاه کردم دیدم چند روز است چیزی ننوشتم. حتما امشب می نویسم. شعر که نه. سه خط همینطوری نه چیزی کم و نه زیاد.

چند تا مانده تا باهار؟ شما که قدت بلندتراست ببین بهار از کدام طرف می آید؟

و اینکه اسفند از هزار تا عید قشنگتر است.

بیست و هشت روز مانده تا بهار قشنگ.

جرعه ای خواب

دل می خواهد یک دل سیر بخوابم. یک شب تا خود صبح بدون اینکه از خواب بپرم. بدون اینکه بخوابم به موضوعی فکر کنم. می خواهم بخوابم. جرعه ای خواب سیر و خوش لطفا.

قصیده گاو سفید

دیشب فیلم قصیده گاو سفید ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعی ها را به دلیل ندادن مجوز اکران ، در تلگرام دیدم. خیلی فیلم دردناک و تاثیرگذاری بود. مرثیه زندگی زنی که به دست سیستم قضایی ناکارآمد ، دچار تغییر و درد می شود. به نظرم این فیلم دارای یکی از شجاعانه ترین سکانس های سینمای بعد از انقلاب است. وقتی زن روسری را بر می دارد و به اتاق مرد می رود. لطفا فیلم را ببینید و آن را دست به دست کنید. 

قشنگترین روزهای سال : اسفند

ماه دوست داشتنی ام ، اسفند آمد. بالاخره داستانی که چند روز بدون وقفه رویش کار می کردم و تا آخرین لحظه ایمیلش کنم، داشتم ادیتش می کردم. اما حرفهای ا زممول شنیدم که فکر نمی کردم داستان 3665 کلمه ای من این همه حرف گفته باشد. این همه تفسیر و تحلیل ازش در بیاید. من یک خط را می گیرم و می نویسم. داستانها را یکی یکی به موضوع اصلی اضافه می کنم. موضوع یک خط دارد و در ادامه داستانهای فرعی. چیزی که در ذهنم شکل می گیرد. بدون فکر که این داستان چه تبعاتی خواهد داشت یا چه چیزی را نشانه می رود؟ اما حرفهای امشب روشنم کرد. موضوعاتی که من بهش علاقه دارم . زنان ، روابط و کودکان و انسانهاست. اینهاست که در زندگی روزمره ام پر رنگ است.

حالا در اسفند باید منتظر بمانم. منتظر نتیجه شرکت کردن در این داوری هاست.