بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

جزء از کل

راه فرارم از همه سختی های این روزهای پر از مشغله و کار ، گوش دادن به داستان جزء از کل استیو تولتز است.

به نظرم فوق العاده است.

و هر لحظه از داستان و کتاب یک اتفاق جالب می افتد با فلسفه عجیب و دید نویسنده که برایم دلچسب است.

به خودم می گویم باید قبول کنی که همینطوری است. زندگی همین جوری است که جلو می رود. بی رحم، بدون محبت و بدون وقفه. برای من صبر نمی کند. برای اینکه حالا من حوصله ندارم یا پول ندارم نمی ایستد و منتظر نمی ماند. زندگی اینجور با من طی می کند. من فقط دلم می خواست وسط همه این بدو بدوها و همه این بدی هایی که می بینم ، دوستم بود. دوستی که هر روز سراغم را می گرفت و حالم را می پرسید. دوستی که هر چقدر من بد بودم او خوب بود. 

من نمی توانم مجبورش کنم که باهام حرف بزند یا معاشرت کند. برای همین ته دلم غصه می خورم .

الان وسط همه بدبختی های زندگی تنها مسئله ام همین است، من اینقدر بد بودم؟؟؟


چقدر می توانم تحمل کنم که سکوت کنم؟

نمی دانم.

شاید باید تا آخر عمر ساکت باشم. خواسته خودم چه بوده؟


محله تازه

امروز که در خیابانها می چرخیدم و از این اداره به آن اداره می رفتم که کارهای مزخرفی که مجبوریم را انجام دهم ، از این امضا بگیرم و از این اتاق به اتاق بشوم، از این ساختمان به آن ساختمان بشوم،

به خودم می گفتم این خیابانها ، این آدمها، اینها ترسناک نیستند، فقط آشنا نیستند. با اینکه دفعه سوم یا چهارم بود اما هر جا را راحت پیدا می کردم، می رسیدم. باز به خودم می گفتم می توانی اینجا را به عنوان محل زندگی بپذیری ، مگر چه فرقی دارد؟

اصلا خانه چه معنایی دارد؟

برای من که بیشتر ساعات روزم را کار می کنم چه فرقی می کند شب کجا بخوابم؟

تنها همسایه ای نباشد که آزار بدهد، 


فقط همین.

تغییر کردن کار سختی است. اما من می خواهم دیگر در زندگی کسی سرک نکشم.


صبح دوم مرداد

صبح شده، نور تا ته اتاق آمده و من معلوم نیست دوباره کی در این اتاق بی همتای آبیم بیدار باشم در این موقع صبح. هیچ صدایی نیست جز عبور ماشینها از اتوبان که اگر پنجره دوجداره را ببندم همان صدا هم نخواهد آمد و در سکوتی محض فرو خواهم رفت. اما نسیمی که گاه به گاه می وزد در این تابستان گرم را ترجیح می دهم به صداها. عادت کرده ام به صداها، به نسیم خنک و به صدای یاکریمی که از دور می خواند. 

گلهای آفتابگردانم خوب هستند آنقدر که از مدت نگهداریشان گذشته اما آنها از زمانی که نوشته -سه تا پنج روز- دارند عبور می کنند و هنوز سرحال و زیبا و قشنگ به من نگاه می کنند. دلم به همین ها خوش است که بیدار شوم و صبحم را با آفتابگردانهای زرد در پهنه دیواری آبی ببینم.

همه خواب هستند. و من صدای تیک تاک ساعت را می شنوم. و نور تابیده روی تک تک بشقاب های روی دیوار .

و من روز را آغاز کردم.

هر چند وقت یکبار لازم است که به تو غر  بزنم و تو هم ترسو بودنم را به رخم بکشی، از اینکه می ترسم و در این زندگی کاری رو به جلو انجام ندهم و از نظر تو کار رو به جلو هر کاری که دوستش داشته باشم است. بدون هیچ قید و شرطی. حتی می توانم بگویم کار دلخواه تو.

و بعد از اینکه می دانیم حرفهایم تکراری است و پر از یاس و ناامیدی است، نوبت قربون صدقه رفتن من می رسد و خنداندن تو از اینکه می دانی ترسویم اما همیشه می گویم این بار سعی دارم که تغییر کنم اما تو باز می دانی. و نوبت من است دلبری کنم و دوست داشتنهایم را به رویت بیاورم و تو هم اعتراف کنی که دوستم داری اگر خودم را دوست دارم و فکری برای تغییر خودم داشته باشم.

بعد می گویم تو تاثیرگذارترین و عمیقترین آدم زندگیم هستی

می دونستی؟

و به مسخره ترین شکل ممکن می گویی نه نمی دونم.

و من خنده ام می گیرد،

خودت هم از خنده غش کرده ای، چون هی می گویی برو بابا، و من می گویم رفته ام بابا، خبر نداری. همین ها را لازم داریم.

یادم باشد اول هر ماه این مسخره بازی را راه بیاندازم که هر دو فراموش کنیم چه راهی را طی کرده ایم.

و بعد خداحافظی با خنده و شوخی روز خوبی برای هم بخواهیم.

این فانتزی برای ذهن و روحم لازم است، لابد.

نبودن

اینکه قرار است صبحها که از خواب بیدار می شوم، به جای این اتاق پر نور دلباز ، در یک اتاق تنگ و تاریک بیدار شوم،

اینکه قرار است خودم آشپزی کنم، خانه را تمیز کنم، اینکه قرار است چشمانم را که باز می کنم ، تهران نباشم،

دلگیر می شوم.

چون دورم

از همه چیزهایی که دوستشان دارم دورم.

اما مجبورم که دوام بیاورم.

انگار این زندگی من است و من راه دیگری ندارم.

می دانم آنقدر خسته ام که فقط می خواهم خانه خودم باشم، در مختصات خودم و بدون نظرات متعدد.

می خواهم خودم باشم.

هر چقدر بد.

هر چقدر که دلچسب نباشم.

خانه ای دور.

 و قصه ام می شود

سالهای دور از خانه.


قدر این روزهایم را می دانم.

و تابستان به سرعت در گذر است. و فردا اول مرداد مبارکمان باشد.