بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

من هم دوباره سرود آزادی را خواهم خواند

دیروز شعر جالبی سر کلاس شعر خواندیم که بسیار به حال و هوای این روزهای دنیا می خورد. بالاخره روزی خواهد رسید که ظلم و ناعدالتی از کل دنیا برداشته خواهد شد. از اینجا و از هر جای جهان.

لنگستون هیوز در سال ۱۹۲۶ شعری درباره سیاهان نوشته. او خودش هم سیاه پوست است . قبل از او والت ویتمن شعری درباره سرود امریکا گفته که همه قشرهای مختلف امریکا در حال خواندن آن هستند. او در شعرش نامی از سیاهان نبرده. برای همین جمله اول شعرش را با این شروع می کند:

من هم سرود امریکا را می خوانم، و بعد از زندگی در امریکا می گوید که همیشه سیاهان جدا از بقیه هستند. او می گوید من خودم را قوی می کنم که بتوانم آن روز را ببینم که همه در کنار هم هستیم. شعری تاثیرگذار که هیچ کس به خاطر تبعیض نژادی مجبور نباشد رنج بکشد.

I, too, sing America.

I am the darker brother.
They send me to eat in the kitchen
When company comes,
But I laugh,
And eat well,
And grow strong.

Tomorrow,
I’ll be at the table
When company comes.
Nobody’ll dare
Say to me,
“Eat in the kitchen,”
Then.

Besides,
They’ll see how beautiful I am
And be ashamed—

I, too, am America.

بالاخره روزی می رسد که همه ببینند چقدر روح من هم زیبا و قوی است، آن وقت خجالت زده می شوند، آن وقت هویت من یکی می شود هم امریکایی و هم سیاه پوست بودنم.

ماجرا در کل جهان همین است. عده ای که قوی ترند بر آنها که ضعیفترند طلم می کنند.

اما اینگونه نخواهد ماند.


دارم روی کانالم کار می کنم، کانالی که در تلگرام دارم. وقتی تلگرام راه افتاد آنجا را ساختم. حالا طوری شده که تعداد اعضایش دارد از چند نفر محدود در می آید. شاید امیدوار کننده باشد. 

بر علیه حکومتها

ما مردم هستیم. مردمی که مورد ظلم قرار می گیریم. ما مردمی که به دنبال عدالت می گردیم. فقر و بیماری برای ماست. کشته شدن و زندان برای ماست. خواه در سرزمین اسلامی زندگی کنیم، چه در کفرستان. 

مردم همه جای دنیا ، بیایید متحد شویم.


بعضی وقتها باید خودت را بزنی به خریت، به نفهمی و حجم شنیدنت را ببری بالا و از حرف زدن بکاهی. 

دو روز کوتاه تا چشم کار می کرد سبزی بود و آبی براق آسمان. قشنگ بود زمینهای شالی ، کوه های یک دست سبز، دریای آبی و درختان بلند جنگل.

به خانه برگشتیم برای برگشتن به روزمرگی. 

خوابگاه را دارم می خوانم ، در نور کم با بوی خنک هوا، سکوتی که ماشینها خاموش کرده اند و باعثش شده اند. بعد که مجبور شدیم دور بزنیم و راهمان را عوض کنیم پادکست یونابامیر را دانلود کردم تا گوش بدهم. از تعطیلات متنفر می شوم وقتی قرار است مجبورانه در کنارش آرام بمانم.

Blackoutteusday

اینستا را چک می کردم، تا الان هفده میلیون نفر امروز پست سیاه به اشتراک گذاشته اند. بر علیه تبعیض نژادی، بر علیه بی عدالتی، بر علیه بی عقلی، بی تدبیری، بی شعوری، بر علیه استیداد، بر علیه نظام سرمایه داری و قدرت. و اگر همه ملت دنیا متحد می شدند دنیا جای بهتری بو د، برای همه. برای هر رنگ و نژاد و مردمی. اما خب چه می شود کرد فراموشی هم وجود دارد.

با درد بزرگ شده ام و هنوز درد می کشم. منفجر می شوم و نمی توانم صبر کنم. نمی توانم مثل همیشه که بی خیال رد می شدم باشم. انگار گر گرفته ام. شاید هم نه سال می شود. وقتی یک نفر احمق است ، تو کاری نمی توانی بکنی. هر چه هم خودت را تکه و پاره کنی او همچنان به حماقتش ادامه می دهد. و مثلا خودش را عقل کل می داند . خودش را بزرگ و همه چیز دان می داند. و من سکوت می کنم. داد می کشم و بغض می کنم. سرم درد می گیرد. بغض می کنم. زندگی دخترم تباه خواهد شد. می دانم.

بر علیه زن بودن

برای اولین بار در ساحل شروع کردم به جمع کردن ته سیگارها. به زنهایی نگاه می کردم در طول ساحل گوشه و کنارش، وسط و ابتدا و هر جایی که می شد زیراندازی روی شنها انداخت ، دراز کشید و روغن برنزه زد . دراز کشید و کتاب خواند. دراز کشید و پارچه ای روی صورت انداخت. میوه ای خورد. نوشیدنی خنک یا حتی غذا.  دیگر کسی کرونا را به یاد نمی آورد. و حتی صورت به صورت هم سیگار می کشیدند. یک نایلون را دستم کردم و یک نایلون را کیسه زباله. زیر آفتاب دولا می شدم و زباله ها را بر می داشتم. ته سیگارهای رژی، رسیدهای خرید کارت های شتاب، درهای قوطی آب معدنی، پوست هندوانه و نوار شفاف پاکت سیگار و خود پاکت. کیسه ام پر شد اما هنوز همه ساحل را نجوریده بودم. گاهی ما زنها این همه بی توجه و ملاحظه می شویم. ما آدمهایی می شویم که عروسک بودن را می پسندیم نه انسان بودن را. هیکل مان را به سمتی می بریم که مردان خوششان بیاید نه خودمان. دست می بریم به ترکیب هیکلمان چون مد شده و همه این کار  را می کنند. چون زنهایی هستند که سینه هایشان را عمل کرده اند و روزی ممکن است جلوی پای شوهرمان سبز شود. آنجا زنهایی هستند که کارشان این است. و من از علیه خودمان بودن می ترسم. ما زنان کی متحد می شویم؟؟؟

نجات دهنده ما خودمان هستیم زمانی که خودمان را بیشتر دوست بداریم و با هم یکی شویم.

یازده خرداد گرم و آرام

به امید درست کردن یک نصفه فنجان قهوه ، بیدار می شوم. تخت را مرتب می کنم. از وقتی که در خانه هستم هر روز اولین کارم مرتب کردن تخت است. بعد ظرفهای مانده را در ماشین می چینم. بقیه را می شویم. باید چیزی بنویسم. طرحهایی که در ذهنم است. باید شعر بنویسم. باید تند تند بنویسم. آنقدر که وقت نکنم به چیز دیگری فکر کنم. ها ها ها. می روم سراغ قهوه ساز. یک پیمانه قهوه فرانسه .یک فنجان آب خنک . ژو دسن می خواند. بعد دفترم را می آورم. نقشه هایم را دوباره نگاه می کنم. ماشین لباسشویی می چرخد. بوی قهوه می پیچد. فنجانم پر می شود. بیست سال پیش از بوی قهوه سرن گیج می رفت. حالا شیر گزینه خوبی برای کم کردن این حال است.

دیروز روز شنیدن صداها بود و رفع دلتنگی.

هاله خوب بود و صدایش امیدبخش بود. 

تو اما کار داشتی و تمرکز نداشتی و شاید هم نگران و کمی دلخور. موقع حرف زدن با تو نباید کار کنم. منظورم سر و صدای ظرف تو را آزار می دهد و تماس زود قطع شد.

بقیه هم حال خوبم را خوبتر کردند.

شش قسمت از سریال this is us از فصل دوم را دیدم . خیلی خیلی قشنگ است. چقدر روان زندگی را نشان می دهد. آدمها را کند و کاو می کند. آنها را رنده می کند.ترسها ثیشان را نشان می دهد.

صبح شده و زندگی جاری است در خانه کوچک من.

امروز می خواهیم در کلاس شعر نیما را بخوانیم. هیجان زده ام.

رومینا اشرفی

وقتی رومینا، آرزوهای نوجوانی ،سرخوشی های دخترانه با داس قلع و قمع شد، ترسید.

ترسید که فرزندش دختر باشد.

قلبش ایستاد اگر دختر دربرابرش می ایستاد و می خواست راه خودش را برود.

دلش مچاله می شد از اینکه برابری ، برتری ندارد.

تمام تنش یخ می کرد اگر روزی برسد که نتواند باهاش دوست باشد و به آغوشش برنگردد.

من گفتم: من و تو فرق داریم. ما مامانهای متفاوتی هستیم حتی اگر خیلی خوب نیستیم اما فکرمان فرق دارد. باید تربیت مان را تغییر بدهیم و نترسیم.

تا دخترانمان هم، تا بچه هایمان، تا پسرانمان هم جور دیگری بزرگ شوند. و بعد این نسل تازه ، این جامعه پوسیده را از نو کند.

امروز که بهش زنگ زدم، از خوشحالی دلم می خواست جیغ بکشم.

دختری به جمعمان اضافه خواهد شد. 

به قصه هایمان ، به دنیای رنگی مان خوش آمدی.

وجود تو ، دلبند تازه، قوی ترمان می کند.


منتظرم که روی ماه تو را ببینم و بهت بگویم که دختر بودن، زن بودن قشنگترین نعمت خداست.

بیا و این دنیا را رنگی تر کن.