-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 15:49
به لحظه هایی که می گذرند فکر می کنم، چطور قلبم تاب می آورد؟ سرم دارد منفجر می شود. دلم مثل یک پرنده توی قفس خودش را می کوبد به این طرف و آن طرف. دل دل می زند. اشک از چشمانم سر می خورند . این چه زندگی است؟ کاش زودتر تمام شود. غروبها که می شود، صبح که می شود، شب که می شود، من نیستم. من دل شکسته ای هستم که خودم را بغل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 09:53
همیشه عاشق کسی می شوی که او هم عاشق یک نفر دیگر است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 00:45
چقدر دلم گریه می خواست و حالا دارم قشنگ اشک می ریزم. برای خودم ، برای دل خودم. برای دلتنگ خودم. برای دل عزیز خودم. برای دل تنهای خودم. برای دل عاشق خودم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 23:04
دوبار به بابا زنگ زدم. صدایش گرفته بود. انگار سرما خورده باشد. دلم گرفت. دلم برای مهندس گرفت. چند سال روی تخت افتاده بود و مثل عمو عباس مریض شده بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 11:01
امروز روز آخر کلاسم است . چطور بلند شوم بروم آنجایی که یک روز قرار بود بیایم و تو را ببینم؟ نشسته ام. چطور این مسیر را بروم ؟ چرا اینطور شد؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 10:48
از احساساتم نمی دانم. همه چیز قاطی شده. دلتنگی، عشقی که باور کردم، دوری، و اصلا نمی دانم چطور شد.
-
عجیب اما واقعی
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 23:35
نمی دانم چرا بعد از اینکه از یک نفر خداحافظی می کنی نفر دیگری به تو سلام می کند. چقدر عجیب. انگار که پر از آگاهی و شعور است اتفاقات اطرافت یا اینکه آدمها اینقدر با شعور شده اند. عجیب نیست؟؟؟
-
برای گلاره عباسی و دیگران
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 12:37
شب می خوابی، صبح بیدار می شوی، کلماتت دزدیده شده، نقاشیهایت کپی شده، عکسها، مجسمه ها، طرحها و نوشته هایت. فرقی نمی کند ، هر چه نتیجه زحمت فکر و احساس و عقل باشد، حاصل تلاش و پشتکار و شب نخوابیدنهایت باشد ، در این سرزمین در عرض چند ثانیه کپی می شود. آنوقت می آییم می گوییم چرا ما جهان سومیم ؟ چرا ما پیشرفت نمی کنیم ؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 00:52
در این دنیای تند و سریع و خشن عشق اما هنوز در آهستگی است.
-
نوستالژیک با کمی چاشنی غم
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 00:12
مامانم عکس فرستاده از هتل هایت. از خاطرات کودکی ام. این دو روز پیاده روی رفته تا هایت و برگشته. کار همیشگیمان وقتی بچه بودیم و خوشبخت تر بودیم و تنها غصه مان این بود که چرا ویلای دم دریای چالوس و نزدیک مغازه لایکو چرا اینقدر به هایت دور است؟ خیلی وقت است آنجا نرفته ام. آخرین بار ازدواج نکرده بودم و انگار عید قربان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 19:47
آنقدر توی قاب پنجره نشستم و به چترها نگاه کردم تا غروب شد و هوا تاریک شد و اولین ستاره طلوع کرد. طلوع بی تو.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 17:41
چه روز بدی. دلمرده و فسرده در دل کوه بودم اما نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 12:07
بهت فکر می کنم که الان مثلا بیدار شده ای و اولین چیزی که چک می کنی چیست؟ می دانم خوب می دانم. اما دیگر به من فکر نمی کنی . حالم خوب است. نفس عمیق می کشم. عصبانی هم شدم از دیشب چند بار اما دارم کم کم هضمش میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 00:53
داستان را تمامش کردم و حالا نشسته ام گریه می کنم.
-
درد پشت درد
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 09:42
کتاب کورسرخی عالیه عطایی اشکم را در می آورد، همین حالای افغانستان است. همیشه ی افغانستان است. درد است. نوشته ایرانی ها می خواهند ثابت کنند همیشه اصیل هستند، حضور دارند، تمدن دارند. خیلی قدیمی هستند اما افغانها همیشه می خواهند برنده باشند. جنگنده اند. و جنگ در این کشور همیشگی است. کمونیستها با مجاهدین، مجاهدین با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 06:47
صبح شده با آواز هزار پرنده بی تو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 01:49
آدم با شنیدن عاشق می شود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1400 07:02
آنقدر اشک ریختم تا صبح شد صبح که شد چشمانم بی نور بودند بی هیچ عشقی بی هیچ برقی چشمانم را می خواهم چکار؟ دستانم را می خواهم چکار؟ آغوشم را می خواهم چکار؟ وقتی تو نیستی وقتی تو نباشی وقتی تو نخواهی
-
خورشید
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1400 00:22
فیلم خورشید مجید مجیدی اگر آخرش طور دیگری تمام می شد حالم بدتر می شد. همه اش می خواستم ته فیلم را رها کنم، تحمل نداشتم. از اول فیلم داشتم گریه می کردم. هر چه بود با دلهره و استرس تمام شد. تا به حال اینقدر برای تمام شدن فیلمی اضطراب نداشتم.
-
آخ
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1400 21:00
از خستگی دراز کشیده ام روی تخت و نمی توانم تکان بخورم. ممنون. مرسی که هر از چند گاهی به یادم می آورید که اینجا هجده سال است که می نویسم. اما من دیگر آن دختر بیست و دو ساله نیستم. ولی چقدر دلم برایش تنگ شده.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1400 06:48
دیگر اینجا نخواهم نوشت. دیگر روی کاغذ می نویسم و بعد هم نابودش می کنم. این همان خودسوزی است.
-
نیمه آخر تابستان
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1400 06:48
روزهای سختی است.می تازم. برای بدست آوردن با چنگ و دندان. اما دیده نمی شوم. فقط یک شکست خورده ام. دردی عمیق می نشیند روی قلبم. چیزی ندارم. دستهایم خالی است. برای همین به درد هیچ کس و هیچ چیز نمی خورم. ناتوانم. ناتوانیم آنقدر زیاد است که خسته ام می کند. ناامیدم می کند. من دوست داشتنم را می خواهم.
-
بنویس و بسوزان
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1400 04:24
چه روزهایی چه روزگارانی. چقدر حرف دارم و نمی توانم بزنم یا بنویسم. من بهش میگویم تراپیست اما او یک مربی معمولی نیست. بهم گفته روی کاغذ بنویسم و بعد همه را بسوزانم یا پاره کنم و در آب روان بریزم. شاید دیگر در هیچ جای این دنیای مجازی ننوشتم. شاید همه اینها بر من سنگینی می کند. هر کلمه ای که می نویسم بار معنایی دارد ....
-
هادس
شنبه 13 شهریورماه سال 1400 06:35
نمی توانم اشک نریزم. نمی توانم . چه کردی با من؟ من دارم میمیرم .
-
نفس های آخر زخم کاری
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 13:51
آخ زخم کاری زخم کاری زخم کاری چقدر زخم زد چقدر زخم زد به من که بیننده بودم. چقدر آدمی می تواند ضعیف و ناتوان باشد؟ چقدر آدمی می تواند قوی باشد و انتقام بگیرد؟ چقدر آدمی می تواند بتازد و بتازاند و آخر سر از اسب بیفتد؟ هفته پیش شاگردم در گوشم گفت تو تا حالا دیده ای یک نفر یک اسب را بکشد؟ سریع فهمیدم بچه شش ساله نشسته و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 12:35
جمعه دلگیری است. از همین دیشب که شروع شد. خانه همانطور که بود مانده، ظرفهای کثیف را در ماشین ظرفشویی چپاندم اما باز هم ظرف مانده برای شیتن. لباسهای چرک دارند شسته می شوند و دل من مثل همین ماشین لباسشویی می چرخد ، میز صبحانه ولو است. نان سنگک تازه را بسته بندی نکردم. لیوانهای پرو خالی، از چای و آب و شیر و قهوه و شیر و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 03:12
دلم برایت تنگ شده. کاری نمی کنم. فقط زل می زنم به در و دیوار ، امشب خسته شدم از کار کردن. من آنقدر تنبل شده ام که نمی توانم در خانه کار کنم. هدفونم را گذاشتم تا فقط صدای تو بپیچد در گوشم و انرژی داشته باشم برای غذا درست کردن ، شستن و روفتن. هنوز خوابم نبرده. چون عکسهایت را می بینم. صدایت را گوش می دهم . خوابم را...
-
خیابان سرهنگ عشقی
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 20:21
امروز از راهی که دوست دارم بازگشتم، از پائیز نورسی که در کوچه باغهای درکه دارد راه باز می کند. با خودم گفتم اگر کسی دست تکان داد سوارش کنم. این همیشه قرار من است در این مسیر. نمی دانم چقدر دلم خوش می شود. چند باری دختر و پسرهایی که با هم بودند سوار کردم. امروز دو تا پسر جوان دست بلند کردند بهشان با محبت نگاه کردم اما...
-
استقامت
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 10:03
دیشب با دوستان دخترک رفتیم پارک ، پارک همیشگی مان. که تهران زیر پایمان است.نزدیک خانه.تابیاییم به خودمان بجنبیم، شب شد. رفتیم شام سفارش دادیم، نشستیم روی زیراندازی که دوستم آورده بود جلوی تهران. چه غمی داشت چراغهای روشن. یاد سالهایی پیش افتادم که اینجا پارک ، مامنم بود و هنوز هم هست. وقتی کرونا آمد مجبور شدیم کمتر...
-
دهم شهریور
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 09:56
دارم توی پارک راه می روم و دخترک را با دعوا و غر با دوچرخه آوردم و پارک تا دوچرخه سواری کند و یازده بروم کلاس. صبحانه نخورده ام و حالم معلوم است خوب نیست ، دارم راه می روم و می نویسم و فکر می کنم و گوش می دهم . قسمت پانزدهمم. دیشب کانالی پیدا کردم که از اولش را شروع کردم به خواندن و گوش دادنم که دلم را دوباره نرم کرد...