-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1400 09:08
خسته ام. حوصله ی هیچ چیز را ندارم. فقط می خواهم تنها باشم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیرماه سال 1400 00:32
می خواهم زنده بمانم تمام شد. ته ش می شد قشنگتر باشد اما طوری تمام شد که فصل بعدی هم داشته باشد. چیزی که در کلاس داستان نویسی یاد گرفتیم همین بود که بتوانیم از روی آرکی تایپها مثل داستان پیامبران بنویسیم یا پروتوتایپها مثل هملت و مکبث . که بفروشد. این نوشته ها فیلم می شود برای فیلیمو و نماوا.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 22:58
هزار بار به پیغام مسخره ات گوش دادم. نمی دانم چرا، اما دلم میخواست جوابت را نمی دادم. هیچ وقت. هیچ وقت. هیچ وقت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 16:42
ماشین قاطی کرده بود ، لگو ها کف صندوق عقب ولو شده اند. امروز چرا همه چیز قر و قاطی شده. هر چه بی محلی کنی عزیزتر می شوی. مثلا پرسیده ای و مثلا من جواب بدهم که یعنی حرف می زنم. نه . دیگر تمام شد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 01:22
بغض دارم اما کمتر شده است. فریاد دارم اما کمتر شده است.،چطور می شود من آرام گرفته ام بعد از آن همه فریاد که بر سرم کشیدی! می دانم دیگر دلم نمی خواهد ببینمت. دیگر حتی دلم نمی خواهد صدایت را بشنوم یا باهات حرف بزنم. این کارها را کردی که من از تو بیزار شوم؟ شدم. ازت متنفرم. رفتم پی کارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیرماه سال 1400 06:13
هیچ چیزی برای گفتن ندارم. من دیروز فقط گوش شده بودم. من سالهاست که وقتی در مقابل تو قرار می گیرم ساکت می شوم. چون حرفت حرف حساب است اما این طوری ؟ من غصه خوردم . الان دارم غصه می خورم. می خواهی من راضی باشم؟ باشد من راضیم . من از همه چیز زندگیم راضیم و دیگر هیچ نمی نویسم. فکر می کردم آنجا ، جایی است که من می توانم خود...
-
ما به خرداد پر حادثه عادت داریم.
یکشنبه 30 خردادماه سال 1400 01:25
بهش پیام می دهم حالم گرفته است، او هم همین را می گوید. یاد بیست و سه خرداد هشتاد و هشت افتاده ام و استرس و دلشوره همان روز را داشتم. حال بد آن روز بارانی که تو برای همیشه از ایران رفتی. و انگار اتفاقهای خوب تمام شد. امروز هم همینطور بود بعد از دوازده سال باز همان حال و روز را داشتم. بعد یک بدرک بزرگ گفتم و رفتم نشستم...
-
حتی رای اعتراضی هم نمی دهم.
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1400 05:32
من رای نمی دهم. واقعا در این کاندیداهایی که وجود دارند و حالا که جلیلی و زاکانی و مهرعلی زاده، قاضی زاده هم انصراف دادند فقط مانده رضایی و رییسی و همتی کدامشان را انتخاب کنم؟ به نظرم اصلاحات هم در این مملکت نفسهای آخرش را می کشد. هر چه کلاه بوده سرمان گذاشته اند دیگر بس است. بگذار یکبار هم شده راه دیگری را برویم. شاید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خردادماه سال 1400 06:45
وقت آن شده،که طوری بنویسم که برسم به مرحله ای که نوشته هایم چاپ شود. فقط بدنبال همین راهم. همان چیزی که استاد جلسه اول بهم گفت. باید هر روز بنویسم. آنقدر بنویسم که نوشتن بشود چیزی در پوست و گوشت و خونم. در ذهنم بنویسم. مدام کلمه بیاید. کلمه ببینم. مطمئنم روز چاپ شدن کلماتم نزدیکند.
-
زخم کاری
یکشنبه 23 خردادماه سال 1400 22:54
زخم کاری از روی رمان بیست زخم کاری محمود حسینی زاد نوشته شده و مهدویان آن را ساخته، دو قسمت اولش را دیدم خیلی خوب و جالب ساخته، تم اصلی ماجرا با الهام از مکبث است و آن دختر موطلایی در پمپ بنزین به جانشینی از ساحران دربار است. اول بیلم با ریختن خون شروع می شود و حالا دستهایی که به خون آلوده شده تا آخر فیلم ما را با...
-
هشتاد و هشت
یکشنبه 23 خردادماه سال 1400 22:51
بیست و سه خرداد هشتاد و هشت را هیچ وقت فراموش نمی کنم. دوستم بدون خداحافظی رفت و تا حالا ندیدمش و دلم برایش ضعف می رود. بچه دار شده و برای خودش در سرزمین دیگری زندگی می کند. چه شد که به این روز افتادیم؟ حالا اصلا رای بدهیم که چه بشود؟ به چه کسی رای بدهیم؟ سال هشتاد و هشت هنوز زخم می زند بر تن ما. موهای سفید میرحسین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خردادماه سال 1400 09:54
دیشب دو قسمت پانزده و شانزده می خواهم زنده بمانم را با هم دیدم. چقدر همه جیز بهم ریخته شد. حالا که داستان داشت خوب پیش می رفت. باید حقایقی که پنهان بود یکی یکی رو شود و شخصیتها تغییر کنند و تصمیم بگیرند چیکار کنند. جمله ای که دیشب توی ذهنم ماند وقتی زن معشوقه بهمن دشتی توی بیمارستان دیدش گفت این چه ظلمیه که من همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خردادماه سال 1400 03:26
بی خوابی و سردرد توی این چند روز زیاد بوده و اینکه حالا گریه هم بهش اضافه بشود چیز بدتری است. تا حالا اینقدر احساس بدبختی و ناامیدی نکردم. چرا اینطوری می کنند باهام؟ چرا آدم های نزدیک به خودم اینقدر بد شدند؟ یعنی من بد هستم و آنها خوب؟ نم فهمم. وقتی ازش سالها بگذرد و وقتی اتفاق بدی بیفتد می فمییم چرا اینطور بوده! ا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1400 00:21
تعطیلات تمام شد. سیزدهم خرداد هم گذشت. و چهاردهم خرداد برای من دیگر تولد ترمه است. ترمه قشنگ که دارد با قطره چکان شیر می خورد.
-
اعتراض به توقیف می خواهم زنده بمانم
دوشنبه 10 خردادماه سال 1400 06:09
دیشب خود کارگردان زده بود به خاطر مسائل پیش آمده امروز سریال پخش نمی شود. یکی از قشنگی های دوشنبه این بود که ببینی ماجرا به کجا می رسد. تنها دلخوشی را از آدم می گیرند. تازه یادشان افتاده که در آن زمان و تاریخ نیروی انتظامی یا چه می دانم کمیته یا هر چه اسمش بوده چنین چیزی ناشته. چنین ماجرایی نبوده. خب که چی؟ مثلا الان...
-
گوش شنوا می خواهم
دوشنبه 10 خردادماه سال 1400 00:19
دلم می خواهد بی پرده و راحت حرف بزنم. آنقدر حرف بزنم که احساس کنم دیگر حرفی نمانده. اما با چه کسی؟ کسی که قضاوتم نکند و از من نترسد. از من دور نشود. اختیاج دارم به حرف زدن با کسی که می دانم چقدر کار دارد . ه الان بهم گفت اگر درگیر زندگی بشویم هرگز بهم نمی رسیم. راست می گوید. بهش گفتم ببینمت زودتر و یک دل سیر باهات حرف...
-
خواب و خیال
یکشنبه 9 خردادماه سال 1400 05:37
خواب دیدم که کلاس داستان نویسی حضوری شده اما هیچ کس نیامده و من فقط هستم با یک خانم دیگر . دلم می خواست داستان و تمرینم را بخوانم. دیشب تمرینمان نوشتن یک هفته از زندگی مان بود. هر چه سعی کردم که رابطه علت و معلولی ماجراها و اتفاقات را متوجه شوم و ماجراها را از اتفاقات و توالی آن پیدا کنم ، اما نشد. اینکه از روزمره...
-
سریال this is us
شنبه 8 خردادماه سال 1400 00:56
چرا آنقدر این سریال خوب است؟ وقتی که چهار فصلش را میدیدم خیلی هیجان زده بودم از این همه قشنگی و رابژه و خاطرات قشنگ سه تا شخصیت فیلم و اینکه پدرشان برای هر چیزی و کاری یک آدابی دارد ، یک شیوه دارد. شیوه مخصوص به جک. بالاخره فروردین که فصل تازه اش آمد و در دوران کرونا هم ساخته شده. در این دو هفته چهار قسمت از فصل پنجمش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 خردادماه سال 1400 06:24
بعد مدتها باز دارم شرق بنفشه شهریار مندنی پور با صدای بهاالدین مرشدی را گوش می دهم. ارغوان که در کتابهای دیگر زیر حروف نقطه نمی گذارد. هنوز خوابم می آید. حواسم نبود جمعه است. می خوابم تا سر و صداها بگذارند.
-
چکونه فکر کنم ؟
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1400 09:23
می خواهم یک کلاس آنلاین دو جلسه ای که کارگاهی است شرکت کنم. خیلی وقت است این خانم درباره فلسفه برای کودک کار می کند را تعقیب می کنم و حالا می خواهم یاد بگیرم که چگونه فکر کنم. اصلا فکر کردن چیه؟ دو روزه است و زود تمام می شود اما خیلی طولانی است. به نظرم باید دیگر در این کارگاه شرکت کنم یعنی برای خود چهل ساله ام هم...
-
پدرت را ببخش
سهشنبه 4 خردادماه سال 1400 05:58
احتمال اسپویل سریال می خواهم زنده بمانم حالا در قسمت چهاردهم می خواهم زنده بمانم، وقتی مفتاح مثل یک خواب زنده برمی گردد ، البته نویسنده سریال می گوید مثل تمام اتفاقهای عجیب زندگی و زنده ماندن هایی که شبیه به معجزه می ماند، مفتاح بر می گردد و خون می ریزد. از سر غرور و سر حسادت به کسی که خودش بزرگش کرده ، به کسی که پسرش...
-
ماجرای منی
سهشنبه 4 خردادماه سال 1400 05:50
پریشب خوابت را دیدم. نمی دانم چرا ننوشتم. اصلا چی باید می نوشتم؟ خواب اتفاقی نداشت. ماجرایی نبود. طعم بود. مزه بود. احساس خوشایند دوست داشتن بود. و اینکه از من راضی بودی. تصویر صورتت می آید جلوی چشمهایم و لبخندت و اینکه من را معلم خوبی می دانی. اولین بار که معلم شدم تو بهم گفتی ، تو بودی کنارم، تو تشویقم کردی، تو گفتی...
-
شب نشینی در حیاط
دوشنبه 3 خردادماه سال 1400 05:42
صبح شده. در از صدای پرنده، دیشب که توی حیاط نشسته بودیم و کباب می خوردیم، حس خوبی داشتم از اینکه همه سالم هستیم و همین کم هم خوشبختم. دخترم خوب غذا خورد، پدرم آرام بود. نی نی توی راهیمان تکان می خورد و حسابی از دیدن عکس سه بعدیش که دست ذاشته بود زیر چانه اش ذوق کردم. حالا بیاید ، و دلم برای دیدن صورتش قشنگش قنج می...
-
دروغ گو های بی مصرف
یکشنبه 2 خردادماه سال 1400 05:39
صبح که بیدار شدم برای همکار ولعصر خواندم که خدا بهش صبر و طاقت از دست دادن همسرش را بدهد. واقعا این درست است که آدمهای خوب می میرند و آدمهای بی مصرف دروغ گو زنده می مانند و انرژی های زمین را تلف می کنند. آدمهایی هستند که می گویند در کرونا جایی نمی روند و بعد هر وقت زنگ می زنی بیرون هستند و خپدشان می گویند سنجاق نشستن...
-
خانواده پیرسون نازنین
شنبه 1 خردادماه سال 1400 01:47
فصل جدید this is us خیلی وقت است که آمده و من را یاد تابستان پارسال انداخت که بدون وقفه تمام فصل های قشنگش را دیدم. چقدر دلم برای پیرسون ها تنگ شده شده بود و چه جالب که باز هم با تولدشان شروع شد و حالا آنها هم مثل من چهل ساله شدند. خوابم نمی برد. و نشستم اولین قسمتش را دیدم. برای فرار از دلشوره ای که گرفتم راه بدی...
-
کرونا بدترین خاطره عمر آدمهاست.
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1400 22:15
همه ما وقتی کسی از بیماری و درد می میرد می گوییم مرد راحت شد. چند روز بود ریه اش آمبولی کرده بود و حالا که خبر مرگش در تمام گروه های فامیلی در حال پخش شدن است حالم بد شده. مرگ خوب است؟ مرگ خوب نیست؟ مرگ برای چه کسی خوب و برای چه کسی بد است؟ به زنش فکر می کنم . شیما همکار مدرسه ام. زنی که تازه داماد آورده بود. همیشه...
-
مافیا
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1400 17:31
بازی مافیا نمونه یک جامعه واقعی است. وقتی در فیلمی گرگ بازی، نگار جواهریان بازی می کرد و برای اولین بار بازی مافیا را در آن فیلم دیدم خیلی سر در نیاوردم، اما در این روزها با دیدن قسمت ۲۷ مافیا از گروه هنرپیشه ها ابعاد زیادی از این بازی برایم واضح شده. نمی دانم بتوانم در نقش مافیا خوب بازی کنم. اما بازی شهروند بودن...
-
پایان اردی بهشت
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1400 06:24
به صدای پرندگان و سگها گوش می دهم. صبح آخرین روزا ردی بهشت است. از فردا آخرین ماه بهار شروع می شود. از دیروز گرمای وحشتناکی شروع شده که کولر ماشین جواب نمی داد. خیلی کار دارم . درست کردن غذاها، مرتب کردن خانه و خواندن کتاب و گوش دادن به کتاب درمان شوپنهاور، نوشتن تکلیف جدید ، همینطور که این چند روز گذشته با خودم جریان...
-
بوی مرگ
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1400 23:33
زن مستاصل اشک هایش را پاک کرد، تومور در بیشتر قسمتهای بدن پدرش پخش شده، من ایستاده ام و زبانم بند آمده، بچه ها دارند با لگو بازی می کنند و می سازند و حواسشان به ما نیست. زن ترسیده، می ترسد پدرش بمیرد. باید زودتر شیمی درمانی را شروع کنند. من این جور مواقع نمی دانم چه بگویم. دلم هری می ریزد. بوی مرگ که می پیچد توی...
-
شب نجات عشق
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1400 23:10
امشب شبه نجات عشقه. صبح ساعت پنج صبح که هنوز هوا گرگ و میش بود و صدای هزار پرنده می آمد، مشتری پرنور را در قاب پنجره ام دیدم و یاد سکانس زیبای این قسمت سریال من می خواهم زنده بمانم افتادم. سرچ کردم و درست بود که ونوس هر ۵۸۴ روزی که در فیلم اشاره کرده بود ، حامد بهداد اشاره می کند به دو صور فلکی حوت که در درونشان ونوس...