بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گوش نیوش

دو تا پادکست گوش دادم که هر دو قشنگ بودند. اولی پادکست رادیو سانسور که دریاره فیلم سنتوری بود که پر بود از خاطرات گذشته وقتی گفت که در سال ۸۹ سی دی سنتوری بالاخره اجازه نشر داده شد من همان موقع سی دی را خریدم و هنوز دارم.

پادکست بعدی غذایای ایرانی بود که خیلی جذاب و تازه بود. از فهیمه خبرنگار مجله زنان که دوست مرمر هم هست که از دور می شناسمش. از زوایای مختلف درباره آشپزی کردن و غذا خوردن و پختن حرف زد با محبوبه و آسیه هم که قبلا در مجله بودند مصاحبه کرد. خاطراتشان قشنگ بود . و کتاب مثل آب برای شکلات و مستطاب نجف دریابندری و یک عالم چیزهای قشنگ.

روزهای دوشنبه پر کار

 نقطه طلایی امروزم این بود که یکی از شاگردهایم در غزل شماره ۳۴ حافظ که در کلاس با هم بهش گوش دادیم کلمه بهانه را شنیده بود و می خواست آن را نقاشی کند. می خواست آدمی بکشد که دارد گریه می کند. و من حسابی ذوق کردم. و عصر مامانش پیام داد که من بهش در کلاس گفتم مشکل خودته. باورم نمی شد. مشاهده من این بود که من آن کلمه را در آن لحظه نگفته بودم و چگونه بود که آنها شنیده بودند و از دست من ناراحت شده بودند. حالا در دوره ان وی سی که عصر کلاسش را داشتم برای کلاس گفتم و آنها هم به خوبی به من گفتند که مشاهده آنها چه بوده ؟ من نوشتم ناراحت شدم و متاسفم که این احساس به شما منتقل شده. درست است که بچه ها بدون اجازه میکروفن را باز می کنند و حرف می زنند و هر چه من اصرار بر نظم دارم باز آنها گوش نمی دهند و این باید در کلاس جا بیفتد. کمی قاطعیت بیشتر همیشه در کلاس من کم بوده. حالا دختری که در خانه موقعیتی هم شکننده تر از قبل دارد (شاید جدایی والدینش) با دلجویی من حالش بهتر شده بود. اما امروز همه با هم درباره حافظ حرف زدیم حتی دنبال این قطعه با صدای استاد شجریان گشتم  اما کیفیت خوبی نداشتند. و نشد که ازش در کلاس استفاده کنم. 

بعد مژگان جون بهم درباره کتاب شفای زندگی لوئیز هی گفت که می خواهم خواندنش را شروع کنم. درباره دندان درد گفت که بیشتر تردید و دودلی است که باعث دندان دردهای بی دلیل می شود. باید ثابت قدم بشوم، نه؟

عاشق شو

در کلاس امروز درباره آیدا و شاملو شنیدم. شنیدم شعری است درباره خانه که دلم را لرزاند


خانه‌یی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندی‌ست که از نوازشِ دست‌های گرمِ تو
نطفه بسته است…
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسه‌یی
صله‌ی هر سروده‌ی نو.


می بینی خانه چقدر آماده و قشنگ و امن است برای یک هنرمند.چه عشقی باید در دل یک هنرمند باشد تا بتواند خلق کند، بیافریند ، بنویسد و بسازد.



داشتم فکر می کردم چرا من شاعر نیستم

چرا من نویسنده نمی شوم

چرا یک نمایشنامه خوب نمی توانم بنویسم

یا یک فیلمنامه درست و حسابی و واقعی؟؟؟


اگر احمد شاملو منبع الهامش آیدا بوده و پس از ازدواج با آیدا پناه امن و آغوشی پیدا کرده بود که بتواند شعر بگوید و این همه شعرهایی که فراموش نشدنی هستند.


من چه چیزهایی در زندگیم دارم؟

پناه من ، آغوش امنم کجاست؟

از چه چیزی بنویسم؟

اگر عشق انسان ساز و نجات دهنده است، 

من چگونه ساخته شده ام ؟


عشق در درون من چگونه من را هل می دهد؟

چطور شور و انگیزه زندگی در من جاری می شود؟



دلم عشق می خواهد

دلم زندگی واقعی می خواهد

دلم شور بی حد  می خواهد




باید خودم را دوباره از نو بسازم.

از ع‌ش‌ق

دوباره آغاز کنم.


باید دوباره هنرمند شوم.

هنر و محبت از عشق پس داده می شود.

هنر و محبتم را نشر دهم.

بپراکنم.

باید خودم را پراکنده کنم در همه هستی .

صبح شده،

به آسمان نگاه کردم. ستاره ها را پاییدم. سرجایشان بودند. و داشتند می درخشیدند. دارم به پادکست جعبه منصور ضابطیان که درباره ده بخش زندگی استاد شجریان است گوش می دهم.

خیلی لذت بخش است. چه خاطراتی، چه روزهایی، چه روزگاری.

دیروز باید دندانپزشکی می رفتم مجبور بودم عکس دندان بگیرم، فهمیدم  او پی جی را را یکباردر سال با بیمه می توانی پرداخت کنی  و بقیه را باید آزادپرداخت کنی. و بعد رفتم بانک برای رمز پویا که گفت با ای تی ام هم می شود و بعد از جلوی دکه روزنامه رد شدم و طبق عادت همیشگیم روزنامه ها و مجله ها را دیدم که چه خبر بود از تیترهای شجریان و عکسهایش . برای اولین بار روزنامه ها گیرا شده بودند. دلم می خواست همانجا بایستم و مدتها نگاه کنم. 

چه روزگاری روزهایی را می گذرانیم. 

چه آدمهایی هستیم. ما چه لحظاتی را درک می کنیم. ده سال بعد چه احساسی خواهم داشت؟ چه خواهم گفت؟ چه چیزی مورد علاقه ام خواهد بود؟ 

قسمت جدید کات کلاب احسان عبدی پور درباره شهید آوینی بود ، خیلی قشنگ بود. صدایش مثل صدای روی مستند این خانه سیاه است ، مقایسه کرده بود. راست می گفت. یکبار یکهو صدای فروغ آمد توی ذهنم و چقدر شبیه بودند.

اپیزود های راغ پادکست رواق را هم گوش می دهم که فکر و حالم را تغییر می دهد.


خوش به حال توس

امسال من نماز لیله الدفن خواندم. کارم این بود که هر شب یا یک شب درمیان برای آدمهایی که می مردند نماز لیله الدفن بخوانم. آیه الکرسی می خواندم با سوره انا انزلنا خواندم. باورم نمی شود امشب هم برای شجریان نماز خواندم. امشب کمی آرامتر بودم. 

توانستم به خودم مسلط شوم و کارهایم را انجام بدهم. بروم و با آدمها حرف بزنم.

اما چه غم سختی است که نتوانی در هیچ مراسمی شرکت کنی.

آدمهای خوب زندگی مان یکی یکی دارند به خاک سپرده می شوند و بعد ما می مانیم . بدون هیچ تکیه گاه .

ما می مانیم بی هیچ.

من سردم است و انگار گرم نخواهم شد

امروز سرد بود. سردم شده بود و هر کار می کردم گرم نمی شدم. عکسها و فیلمهای تشییع استاد شجریان را می دیدم و گریه می کردم. چه غمی است، چه دردی است. باران هم یک ریز و یکسره بارید. ابری بود. دل آسمان هم گرفته بود. 

خسته و خمیده آمده ام کمی بخوابم شاید این درد کمتر شود. 


ببار ای بارون ببار

ببار ای آسمان بر این غم بزرگ،  چه روزی بود. چه شبی. چه غمی، گریه ام گرفته. همه اش یاد هشتاد و هشت می افتم. چه ظلمی بر تو کردند استاد شجریان، چه روزهایی گذراندی. بعد از یازده سال. قلبم خدایا...

فراغت

صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد ، بدون وقفه. خوب دیگر جوان نیستم آنقدر که بگویم زود خوب می شود. بیشتر برای خستگی بود و خوب نخوردن و نخوابیدن دو روزمتوالی. دوشنبه و سه شنبه هر هفته اگر بخواهم اینقدر بدون توجه به سلامتیم کار کنم خوب نخواهد بود و پیش نخواهد رفت. بعد از خوردن صبحانه گوش چپ و دندان چپم تیر می کشیدند تا ته مغزم. و یک ژلوفن خوردم تا بعد از صبحانه کامل حال بهتری داشته باشم. 

سراغ گل های سفیدم رفتم و خانه های کوچکم. خانه ها را در حالت های مختلف درست کنم تا فردا باز هم رویشان کار کنم تا بتوانم بالاخره به تمیزی و ظرافت برسم. 

فکر کنم مگنت و گوشواره بشوند. اگر کوره مژده خلوت بشود می توانم شروع کنم به پختن و لعاب زدن. آن موقع قشنگ خواهد شد.

اگر بتوانم روزهای تعطیلم کار کنم  شدنی است.


باران زده

دلم می خواهد فقط بخوابم. استرس سرعت اینترنت و کلاس های آنلاین را  فراموش می کنم و می خوابم. به مدل حرف زدن دخترکم  گوش می دهم وقتی دندانهای جلویش هر دو به فاصله دو روز افتادند و یادم می  رود امروز چند بار از کلاس قطع شدم.

خیلی بامزه شده. عزیزدلم.

گاهی دندانم تیر می کشد تا گوشم و ته مغزم. آن هم فراموش می کنم. باران امروز را نیز به حاطر می سپارم. رفتم بالکن و بوی باران تا ته جانم نفوذ کرد. خوب شدم.


تنش

چیزی که امروز آشفته ام کرد این بود که اینترنت از زنگ دوم کلاسم رو به بدی رفت و صدایم قطع و وصل می شد و در کلاس آخرم هم هی قطع می شدم و وحشتناک شد. دلیلش را نمی دانم. باران گرفت. بوی باران همه جا می آمد. یعنی باران در اینجا باعث بهم خوردن اینترنت می شود؟

همزمان دخترک کلاس داشت که عملا چیزی نشنیدیم ازش. چون من سرکلاس بودم. منتظرم که دلار پایین بیاید که بتوانم یک تبلت بخرم مثلا که بتوانیم جدا جدا هر کدام کلاس خودمان را داشته باشیم. 

اینکه بهم می گویند پاشو بیا مدرسه کلاسهایت را اجرا کن برایم بسیار زور دارد. بعداظهر هم برق رفت. یعنی اگر سر کلاسم برق برود از دست خواهم رفت. 

خسته ام. خیلی. در مدرسه کار کردن با اینکه سخت بود اما بهتر از این استرس قطع و وصلی بود. 

اما آمدم بنویسم وقتی عاشقت شدم خواهرت هفت ساله بود، الان که  دخترم رفته کلاس اول منتظریم برف ببارد برویم با هم آدم برفی درست کنیم. وقتی هنوز خانه را نساخته بودی و حیاط بزرگ بود و مال خودت تنها برف باریده بود گفتی بروم برای فاطمه آذم برفی بسازم. فاطمه هفت ساله بود. و حالا خانمی شده باید برای خودش. یک عکس کوچک پروفایل این زا نشان می دهد. بعد حالا عکس روف گاردن می گذاری  با آن همه گل، گلدان، نردبان عشقی که پر از گل شده، باورم نمی شود این همه سبز شده آنجا. خدا کند دلت شاد باشد. شاد شاد.تنهای من.تنها غصه من تنهایی توست.

وای امروز آمده بود با دو تا فسقلش نوشته من چهل ساله شدم. وای باوزم نمی شود.ما چهل ساله ها وقتی بیست و چند ساله مان بود چه شوری چه شوقی چه آرزوهایی چه ماجراهایی چه دورانی داشتیم. حالا عاقل و بالغ شده ایم. بزرگ شده ایم. اما من هنوز عقلم نیامده سرجایش.اینها را نمی توانم رها کنم. این دوست داشتن بدون مرزم را  که تا همه جای دنیا پیش می رود و می تازد.