بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز شاگرد سه ساله ام که اسمش با سین شروع می شود و همه موهایش فرفری خوشگلی است که مثل سیم تلفنهای قدیم است ریزتر و قشنگتر نامم را بلند تکرار می کرد. 

انگار تازه باهام دوست شده باشد، یکهو وسط بازی صدایم می زد و اگر حواسم بهش نبود می خواست که هی از پنجره اش زل نزنم به آسمان و باهاش بازی کنم. 

امروز خیلی راحت با لگوها و آدمکها خداحافظی کرد. بدون اینکه با من چانه بزند. مامانش پرسید امروز چطور بود؟ بهش گفت خیلی راحت جدا شد. گفت این ملاکه؟ 

برایش توضیح دادم که بعد از شش جلسه امروز تغییر را دیدم. ساعت را آموخته بود. می دانست که وقتی عقربه بزرگ برسد به خورشید ساعتش ، کلاس تمام می شود. اینها همه تغییر است. و علاقه مند شدن به کلاس. مامانش برایم شربت آلبالو آورد. سین به مامانش گفت سرم درد گرفته فکر کنم شربت آلبالو بخورم خوب شوم. هر دو از خنده غش کردیم. بابای سین هم خانه بود. ندیدمش اما صدایش را شنیدم.

کل یک ساعت کلاس را هم مامانش با تلفن حرف زد . درباره مزایا و معایب مهاجرت.

درباره کسی که رفته بود کانادا و حالا بعد از چها ر سال استرس و اضطراب گرفته بود و قرص می خورد. از کسی می گفت که تمام وسایلش را فروخته بود و دلش نمی خواهد برگردد. از خودش و دوستانشان می گفت. سعی می کردم گوش ندهم اما آنقدر بلند و نزدیک بود که می شنیدم.




۱۴۰۰/۵/۴

خانه روز دوشنبه عجیب و جالب است.

دو طبقه است و هر طبقه یک واحد و همه با هم فامیل هستند.

جاری و خواهر شوهر، مادرشوهر.

وقتی وارد می شود در طبقه اول در هر دو خانه باز است. بعضی وقتها خانم مسنی جلوی در نشسته روی مبل . می بینمش بهش سلام می کنم. امروز نبود. اولین کلاس در طبقه دوم واحد سمت چپی است. نمی دانم کدام به کدام است اما می دانم مامان خانه خیاط است و در زیرزمین کارگاه حیاطی دارد. دفعه قبل مرد ، خانه بود. بچه ها خواب بودند. دختر بزرگ خانه که هجده را رد کرده ،هم ،همیشه در اتاقش خواب است.

دم در می نشینیم، سام هم می آید که چهارم دبستان است .صدایش دورگه و خوابالود است ولی دوبار آمده توی کلاس و کلی کیف کرده . مادر خانه برایم یک لیوان پر شربت آلبالو یا آبلیمو خیلی شیرین می آورد با کیک یا کلوچه که من فقط می توانم نصف کم لیوان شربت را بخورم. 

دخترها امروز لو دادند که چندین بار ترکیه و کانادا و چین رفته اند. حالا هم به دهات و فیروزکوه و شمال می روند. بعد از من پرسیدند شما شمال دارید ؟ و من گفتم نه.


آن یکی دختر از روی پشت بام می آید چون خانه شان دیوار به دیوار این یکی آپارتمان است و بعد دو تا دخترکوچک شروع می کنند و ته کلاس ول کن نیستند . 

زنگ بعدی می روم خانه روبه رویی. دو تا پسر.

کلاس در اتاق پسرکوچک است. خنک و دنج. امروز یکهو توی پله ها بابا رسول یالله کنان وارد شد تا من وارد خانه بعدی شدم و دو تا دختر خوشحال به استقبالش رفتند.


مامان پسرک برایم همیشه چای با شکلات می آورد. مامان آن یکی کمی جدی است و لبهایش را ژل تزریق کرده که خانه ش کمی با اینجا فاصله دارد. 


مامان پسر که در خانه آنها کلاس تشکیل می شود، از چشمی در ورودی بیرون را می پاید. در طول کلاس این کار را چند بار انجام می دهد. بعد هم چند بار با لبخند به ما سر می زند. 

این خانه دو طبقه با چهار واحد مدل همه خانه های منطقه ۲۲ است. 


توی زیرزمین خانه که به حیاط راه دارد و پارکینگ دوچرخه های بچه هاست و کارگاه خیاطی. 


خانه ای که می روم خیلی نزدیک خانه عمه بزرگم است. یعنی پنج دقیقه فاصله دارد. 




۱۴۰۰/۵/۴

منتظر بودم ماه برود از پنجره ام و بعد بخوابم.


هنوز هست و چه درخشان می تابد.

چند دقیقه دیگر کاملا از دیدم خارج می شود. چقدر دلم برایش تنگ می شود.


۱۴۰۰/۵/۴

طبق آخرین مکالمه ام و شنیدن صدای تو 

می خواستم بنویسم که فهمیدم اگر کمی هم دوستم داشتی،

دیگر همان هم نداری. 

و ماه کاملا رفت زیر ابرها

و سیاه سیاه شد.

طبق آخرین کلمه هایی که از دهانت خارج شد، فهمیدم حتی دوست نداری همان چند کلمه ای که به بهانه تو از دهانم خارج می شد را هم بشنوی،

طبق آخرین بارها،

طبق آخرین کلمه ها،

اما طبق آخرین باری که دیدمت،

-حالا ماه کامل و قشنگ روبه روی صورتم است -

و هی دارد از ابرها خلاص می شود. حالا زیباتر هم شده.

اما طبق آخرین باری که دیدمت 

هنوز کمی دوستم داری.


اصلا دوستم نداشته باش. اصلا بگذار دوستدار همه موجودات عالم باشم به غیر از ماه شان.

مگر می شود ماه باشی و کسی دوستت نداشته باشد.

بگذار جهنم فقط برای من باشد.

جهنم به علاوه ماه.




۱۴۰۰/۵/۴

ماه آمد و غافلگیرم کرد

توی قاب پنجره ام

با ابرها 

با نورهایش

با قرص کاملش


۱۴۰۰/۵/۳

تا الان دوبار شورتم را عوض کردم. وقتی از خانه خودم می آیم ، بدنم شروع می کند به زایش. زایش های بعد از سکس که همینطور وقتی تنها هستم ادامه دارد. 

شاید این اتفاق در بدن من است. شاید هم در بقیه زنان باشد. انگار که سکس نیرویی باشد که تا سکس بعدی در بدنم در جریان باشد. 

خوب است. به نظر من خوب است. تا وقتی که خانه ام هیچ چیزی نیست. وقتی از خانه ام می زنم بیرون همه چیز شروع می شود. 

زن بودنم

مستقل بودنم

رهابودنم

اینکه بتوانم به راننده کنار دستیم چشمک بزنم یا باهاش کورس بگذارم یا دستم را برایش تکان بدهم یا شاکی باشم از رانندگیش یا تشکر کنم از اینکه بهم راه داد .

اینها چیزهایی که است باید بنویسم که فراموش نکنم. و تنها جای نوشتنم همین جاست.


 


۱۴۰۰/۵/۳

چقدر توی خیابان ماندن خوب است.

آن هم موقع غروب.

وقتی دیگر هیچ نوری باقی نمانده.

ته مانده روز را سر می کشی. و تمام.

خیلی خیلی خسته ام.

آنقدر که موقع شستن ظرفها یک لحظه دیگر نمی توانستم بایستم. کف پاهایم از درد جان ایستادن نداشت. در طول روز هزار تا کار انجام دادم، اما وقتی حضرت والا آمد خانه دوهزار  و پانصد تا کار انجام دادم. 

تازه همه را با این انگشت ناسورم انجام دادم.


الان که دراز کشیدم روی تخت فهمیدم که چقدر خسته ام. 

وقتی خانه باشم توقع ایجاد می شود حتی برای آوردن یک لیوان آب. تند تند غذا گذاشتم . سالاد شیرازی معرکه ای درست کردم. بلالهای که چند روز مانده بود را پختم. و خودم به جای شام خوردم. ناهار فردایش را ریختم. غذاهایی که می خواهد در طول هفته بخورد مرتب در یخچال جا دادم. ( با تعجب می گوید این همه غذا؟ مگر چهارشنبه برنمی گردی؟ 

از الان عزای برگشتن من را دارد!!! اگر غذا نپزم که غر می زند که من بدون غذا بودم تو نیامدی برای من غذا درست کنی ، بعد برای بابا این همه راه رفتی غذا درست کردی ....

همش در حال زدن این حرفهاست و دیوانه ام می کند.)

قبل از شام برایش میوه و بستنی بردم. بعد از شام چای و لیمو . تمام ظرفها را در ماشین چیدم. و یک سینک پر از ظرف هم شستم. سینک را شستم. گاز را مثل آینه کردم. کتری و قوری را شستم. تمام زباله های خانه را جمع کردم. تمام وسایل فردایم را گذاشتم جلوی در. لباسهایی که قرار است بپوشم آماده کردم. 

خوشحالم که چند روز خانه نیستم. اصلا به عشق همین می آیم خانه. می روم و می آیم. از سه شنبه شب تا فردا صبح خیلی زیاد بود برای خانه ماندن. 

دیگر داشتم جوش می آوردم. از خرده فرمایشات و حرفهای تکراری و سوالهای بیخودی ...

ظرفیت خانه ماندن تکمیل است.


 



۱۴۰۰/۵/۳

موقع مسواک زدن از قیافه ام از موهایم که هی بیشتر و بیشتر سفید می شوند خوشم آمد. 

چند روز دیگر دقیقا یک سالی می شود موهایم را رنگ نکرده ام و از این کار بسیار راضیم. دارد قشنگتر هم می شود.


 


۱۴۰۰/۵/۲

این هفته ای که گذشت چند تا از کلاسهایم کنسل شد، این هفته هم که بیاید ؛ همینطور، مامان م.ح کرونا گرفته و دو هفته نمی توانم به خانه شان بروم. بابای  ه هم همینطور و آنها مانده اند شهرشان. 

برای مامان  ه نوشتم دلم برایش تنگ شده. آخر او کوچکترین شاگردم است. نامم را یادگرفته و با جون صدا می زند. بعد ویس فرستاده و گفته سلام جایده (اسمم را اینطور یاد گرفته)جون دلم برات تنگ شده. بعد نوبت من بود ،ویس بدهم منم حالش را پرسیدم و حسابی از همه جا ازش پرسیدم. آخرش هم برایش ماچ بلند و محکم فرستادم. 

بعد از چند دقیقه مامانش فیلم فرستاده ازش که نشسته و هی انگشت کوچکش را روی ویس من می زند و هی صدایم را گوش می دهد و باز می زند و باز .


 


۱۴۰۰/۵/۲