بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تمام من

خورشید من باش

گل آفتابگردانت می مانم

بتاب

رو به تو می چرخم

بخند

رو به تو می خندم

عاشق باش

عاشق می مانم

صدایم کن

قلب تپنده هستی می شوم.

صدایم کردی

رنگ آبی آسمان

لکه های ابر روی دامنم

باد شده بودی

رفته بودی توی موهام

و رنگ عشق چسبیده به لبهایم

سرخ سرخ

گندمزارها ردیف به ردیف

درختان زرد و سبز همنشین جویبار

چقدر سبک بودم.

کافی بود صدایم می کردی.

صدایم کردی

نامم را صدا می زنی

و هزار خورشید در دلم روشن می کنی

بیا در آغوشم 



ایستاده ام در برابر آینه و خورشیدک هایم را در آغوش گرفته ام


لبخند می زنم تمام قد برای تو


برای زندگی


و آینه عشقی که رو به من تابانده ای

برایت شعرم را فرستادم

پیام دادی چه دلنشین 

آفرین

توی دلم عشق بود که قل قل می کرد.

چه نیرویی
چه دنیایی
چه روزهایی
چه عشقی...

گل آفتابگردان عاشق خورشید است

چهل و پنج دقیقه برایم حرف زدی. آخر چه کسی این کار را می کند؟ با این همه مشغله و کار می آید بنشیند پای من که حرف زدنم این همه سخت است با تو. حالم آنقدر خوب است که نمی توانم توصیفش کنم. دارم به حرفهایت فکر می کنم . به لحظه هایی که گذشت و هنوز از روی ابرهای خوشبختی پایین نیامده ام. من عاشقم. من عاشق آن ور مادی تو شدم اما الان عاشق همان کائنات و هستی هستم که می گویی. عاشق صدایت هستم وقتی از جهان نامتناهی و تاریخ صحبت می کنی. من عاشق هنه چیزهایی هستم که از تو باد گرفته ام. از تو شروع می شود تا انرژی که از تو می گیرم برای ادامه زندگی. من عاشق زندگی هستم. عاشق تو ام که زندگی هستی. وقتی اسمم را بردی اصلا نفسم بند آمد. آخ دلم می خواست همانجا بمیرم از ذوق و هیجان که نامم را صدا زدی. همه تنم می خواستم جوابت را بدهد. جانم. جانانم. هر چه بیایم از تو دست بشویم نمی توانم. مگر می شود از زندگی دست شست؟ مگر می شود آدمی خودش را از زندگی محروم کند؟ از عشق و از لحظات سرشار شاد زندگی ،

از ستاره ها 

از ماه

از خورشید

از آسمان

از گلها.

ایستاده ام در برابر آینه و خورشیدک هایم را در آغوش گرفته ام

لبخند می زنم تمام قد برای تو

برای زندگی

و آینه عشقی که رو به من تابانده است.

ساختمان شهریار

بعد از سالها به همان ساختمان برگشتم. آن موقع من را تشویق کردی بروم طبقه سوم ، دکتر مهدیس کامکار را ببینم و حرف بزنم. سال هشتاد و سه بود. بعد انصراف دادم. حالا گوشم درد گرفته بود یا فکر می کردم درد دارد یا عفونت کرده. این بار طبقه اول. ساختمان همان ساختمان. همانجا . دیگر تو منتظرم نبودی که بیایم بیرون . تو نبودی که با شال گردن سفید بلندت منتظرم ایستاده باشی. هوا سرد نبود. برف نباریده بود. زمستان نبود. آخ خدا. دلم می خواهد بمیرم برگردم به همان روز. یقه ات را سفت بچسبم و بگویم بدون تو می میرم. اما بدون تو نمردم. 

گوشم را معاینه کرد. هیچیش نبود. 

دکتر از توصیفات کلاس آنلاین متعجب بود و برایش جالب بود. دلش می خواست بداند در کلاس آنلاین چه اتفاقی می افتد. گفت هندزفری نزن. گفتم صدایم خوب به گوش شاگردانم نمی رسد.مجبورم.

فکم هم درد می کند. باید چیزهای نرم بخورم و کم حرف بزنم. مگر معلم می تواند حرف نزند؟


Miss u much

امروز روز عجیبی بود. باید حرف می زدم، باید درد و دل می کردم. باید بلند گریه می کردم. باید می دیدم. باید درد می کشیدم. باید با عشق از چراغ قرمز رد می شدم. از خیابانهای آشنا از جلوی بستنی برلیان رد می شدم و به خودم یادآوری می کردم من اینجا عاشقت بودم. در همین میدان ، همین جا . و تو رفتی . خزیدی در خانه ات. در همان حیاط با سه درخت کاج، کوبیدی و برج ساختی. یا فراموشم کردی یا بیخیال شدی. یا زدی به این که من مناسبت نیستم و من نمی توانم خوشبختت کنم. من پرت شدم به سرنوشت. سرنوشتی که باید تا آخرش بروم. و گیر افتاده ام. در این شهر نفس می کشم که تو هستی. در اینجا زیر غبار آلودگی و کرونا دارم دست و پا می زنم و جلو می روم. سعی می کنم که ایده هایم را و تلاشهایم را بنویسم. و تو را ندارم. دلخوشی بزرگم دخترم است و دلخوشی کوچکم  گلهای آفتابگردانی است که سرک کشیده اند و می بینمشان. گلهای آفتابگردانی است که روی پله های خانه دوست قدیمی می گذارم و می روم. دوستی که مدتها ندیدمش و نمی توانم ببینمش چون بیمار شده. ترسیدم از این همه ماجراهای سختی که بر او و خانواده اش گذشته بود. ترسیدم که تنهاتر از قبل شوم. تنهایی که بی دوست پر نمی شود.

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد

قلبم پر می کشد برای اتاقش و دستانش و عطرش. من از دست دادن را خوب می فهمم. یکبار که مرمر رفت  فهمیدم چقدر تنها می شوم و شدم. چقدر دلم برای ریز ریز خندیدنهایمان تنگ شده. برای حرف زدن بی وقفه، برای شبهایی که گاهی با هم بودیم. حالا که مرگ در چند قدمی همه دارد پرسه می زند، حالا که هر روز می شنوم از سایه سیاه مرگ ، می ترسم از این تنهاتر شوم. 

تلفن را برمی دارم و زنگ می زنم. به همه صداهایی که برایشان پر پر می زنم. خواه بفهمند خواه نفهمند. من هر چقدر نادان اما دوست داشتن را می فهمم. چقدر دور بودن و دلتنگی سخت است. 


بلند گفتی درود

برداشتن تلفن و زنگ زدن به آدمهایی که خیلی وقت است صدایشان را نشنیده ام از کارهای مورد علاقه من است. من عاشق این هستم که دیگران را غافلگیر کنم. خیلی وقت است هیچ کسی را از نزدیک ندیده ام ، بغل نکرده ام، نبوسیدم. تو گفتی خودت را سالم نگه دار ، صحیح و سلامت بمان تا روز دیدارمان. و من دور ماندم از صداها و دستها و بغلها. 

صدایت امروز نجات دهنده بود. در این روزهای پر از دود که آبی آسمان پیدا نیست. صورتها پیدا نیست. غم و لبخندها پشت ماسک پنهان شده است. 

دکتر برایم تجویز کرده که کمتر حرف بزنم، غذای نرم بخورم تا درد فکم کمتر شود. شاید گوشم هم مورد هجوم تیرهای درد قرار نگیرد. مسکن نوشت که گفت بدرد نمی خورد . هندزفری استفاده نکن. 

دندانپزشکم دیروز محلول پرسیکا داده تا دهانم را بشویم تا زخم میخی که در لثه ام فرو برده  زودتر خوب شود. 

این بالا رفتن سن است که دارد خودش را نشان می دهد.


متولد هفتم آبان من

دلم می خواست روز تولدت پرتقال های نارنجی را بردارم و در یک سبد بگذارم و با خودم بیاورم به خانه ات. باورم نمی شود که بهشت زهرا بسته باشد! یعنی روزی رسیده از عمرم که شاهد این باشم که بهشت زهرا بسته شده. آنقدر به خوابم نیامدی که دلم خیلی برایت تنگ شده. هی با خودم می خوانم دلم تنگه پرتقال من  ... پرتقالهای در سبدم می چینم و برایت می خوانم. تولدت مبارک. اگر بودی ...

کاش بودی و دوباره سورپرایزت می کردیم. چقدر ذوق چقدر عشق ،هیجان داشتیم آن هفت آبانی که تو بودی. 

چه روزهایی داشتیم چه روزگارانی ... بهم گفتی فکر نکردی قلبم از هیجان بایستد آنقدر که خوشحال شده بودی. آنقدر که همه با عشق قبول کردند بیایند. و چه افسوس باز هم آدمها که دلشان می خواست آن شب بودند .

هر بار دلم می خواهد مرورت کنم

لبخندت را

صدایت را

دوست داشتنهایت را

هنوز مرور کردنی هستی. هنوز در قلبمان می تپی. 

مگر می شود فراموشت کنم؟

مگر اینکه فراموشی بگیرم. مثل مادر.

تولدت مبارک پرتقال من، دلم تنگه پرتقال من. 


ری را هوای حوصله ابری است...

بالاخره بعد از مدتها مرحله دوم ایمپلنت اتفاق افتاد. دردهایم را برای منشی دکتر تعریف کردم. شاید باید دکتر متخصص گوش هم بروم و درد گوش هم جدی باشد. نمی دانم این را خودم می گویم. شاید اصلا چیزی نباشد و توهم من باشد. الان هیچ چیزی احساس نمی کنم. مسکن خورده ام. چون دکتر یک چیزی شبیه پیچ را در لثه ام فرو کرد. و من تا به خانه رسیدم مسکن را خوردم. البته با پرسیکای گیاهی هم دهانم را چند بار شستم تا زخمش خوب شود. مثل یک پیرسینگ است. لثه ام الان به حالت آخرین مد و فشن درآمده . و منتظر یک دندان تازه است. مرحله بعدی قالبگیری و بعد هم دندان نو. 

مثل اینکه دندان عاریه ای مند بالایی در دهانم باشد. با قیمت یک پراید در سال نمی دانم چند. چون الان پراید صد میلیون است و ایمپلنت درجات و قیمتهای متعددی دارد. کمی خنده دار و یا گریه دار است.

این شرایط کرونا کی تمام خواهد شد؟ از این وضعیت رو به رشد سریع فقر کی خلاص خواهیم شد؟ جوری که نگه داشتن یک هزار تومانی دیگر هیچ ارزشی ندارد بهتر است تخم مرغ باهاش بخری اگر این قیمت باشد.

ما به جلو می رویم. هر روز صبح که بیدار می شویم  تمام ذهن و فکرمان رو به فرداست. و انرژی می گذاریم و امیدواریم.

اما آیا می توانیم دوستانمان را که در ایران نیستند ببینیم؟

کی توانایی آن را قبل از مرگ پیدا می کنیم؟ و این خیلی برایم دردناک است.

امروز که طرح درس فرودگاه را می گفتم قلبم مچاله می شد لبخند داشتم. اصلا هر هواپیما که با کمترین فاصله از آسمان خانه ام عبور می کند ناخودآگاه به آن چهارشنبه وحشتناک فکر میکنم که شش صبح خبر سقوط هواپیما را شنیدم. چه روزهای تلخی بود . پنج صبح بیدار می شدیم شبکه خبر را روشن می کردیم. یک روز آلودگی بود یک روز برف و یک روزبنزین یک روز انفجار در فرودگاه و یک روز سقوط هواپیما. چه تلخ بود.

همه شاگردانم اکثرا در حرفهایشان به سفرهایشان به ترکیه دوبی ، مالزی و تایلند اشاره کردند. یک نفر گفت رفته امریکا و اولین نفر موقع حرف زدن گفت من رفتم کانادا و قلبم آمد توی دهنم. 

چقدر شنیدنش برایم سخت بود و گفتن سفر با هواپیما برایم در این طرح درس.

اما بالاخره با لبخند تمامش کردم.

اما در دلم به یاد هواپیما اوکراینی بودم با ۱۷۶مسافرش.


شناخت نیازها

آدمی شده ام که از شنیدن نه تعجب نمی کنم یا ناراحت نمی شوم. اما باعث می شود تلاشم  را بیشتر کنم و بیشتر فکر کنم و بنویسم . 

دیروز در کلاس زبان زرافه ای یاد گرفتم نیازهایم را بشناسم و بهشان دقت کنم.

نیازم به یادگیری بسیار زیاد و شدید است. پرسیدن، آزمون و خطا و قرار دادن خودم در چالش.