-
روزگار سرد ماه دی رو به پایان است
دوشنبه 29 دیماه سال 1399 08:58
لحظاتی بود که از دستت حرصم گرفته بود. شاکی بودم. چرا؟ من چی هستم؟ من کجای زندگی تو هستم؟ من جایی ندارم. و اشتباه کرده بودم. دوباره افتادم در گرداب من من من . آرام شدم. هنوز پایبندن. هنوز دوست داشتنم ادامه دارد. بقول خودت هنوز خرم. اما چیزی درونم تغییر کرد. چیزی شکست. چیزی فرو ریخت. من بزرگتر شدم. قد کشیدم. من عاقلتر...
-
تجربه
پنجشنبه 25 دیماه سال 1399 07:34
دیروز که ۲۴ دی بود تولد ح.ز و ک. ث بود و بابای م. ک هم فوت کرد. آسمان تهران سیاه و دود آلود بود و من باز یک دسته بزرگ نرگس خریدم تا به نون هدیه بدهم. و چقدر خوشحال شد و چه ناهار خوشمزه ای ما خوردیم . و بعد موقع خوردن دسر حرف می زدیم و چه قدر تایم طولانی بود که همدیگر را ندیده بودیم. دلگرفتگی شاید کمتر شد اما باز هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 دیماه سال 1399 07:27
چقدر خسته ام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 دیماه سال 1399 23:29
دارم پادکست مدیر را گوش می دهم ، جالب است. چقدر دلم تنگ شده ، خوابم می آید. چشمانم می سوزد. صبح باید بیدار شوم. کلاس دارم. شنبه را تعطیل کردم تا کمی در خانه باشم. هوا چقدر امروز سیاه و خاکستری بود. طبقه دهم خانه اش پنجره که باز می شد انگار دود وار می شد.بهمان خوش گذشت.
-
قهر قهر تا روز قیامت
سهشنبه 23 دیماه سال 1399 00:56
پتو را می کشم روی سرم و خوابم نمی برد. می خواهم بهت فکر نکنم نمی شود. به او فکر می کنم وقتی این همه دوست دارد بهم زنگ بزند و هر لحظه ازم خبر داشته باشد و بداند که خوبم، لباس گرم پوشیده ام و ماشین مشکلی نداشته ، کلاسهایم خوب پیش رفته اند، و من بی میل و علاقه فقط به یک تلفنش جواب می دهم و قرار شده فقط یکبار زنگ بزند و...
-
تکان دهنده
سهشنبه 23 دیماه سال 1399 00:20
قسمت چهارم قورباغه عین فیلمهای هالیودی بود ، اما قشنگ بود و دوست داشتنی. قشنگ بود و خاطره انگیز. گذشته شخصیتها مهم است. مثل گذشته من هویت من و دردهای من. چقدر زمان لازم دارم برای اینکه با خودم تنها باشم و دیر بهت فکر نکنم. بهم آزار می رسانی. انگار داری ازم سوء استفاده می کنی. حالم را بد می کنی وقتی باهام مهربان نیستی....
-
روزهای سرد و سیاه
دوشنبه 15 دیماه سال 1399 07:36
این روزهای دی ماه را دوست ندارم. با اینکه تولد برادرم سیزدهم است اما بعد از مردن عموی نازنینم در دی ماه نود و شش و بعد هم دزدی طلاها و بعد هم روزهای سخت پارسال دل خوشی از این روزهایم ندارم. این روزها سربی که تهران سیاه و دود آلود است که دره ای از آسمان پیدا نیست ، دلگرفتگیم بیشتر است اما یک تلفن چند لحظه ای حالم را...
-
درختهای مقدس
شنبه 13 دیماه سال 1399 22:25
امروز با دلشوره بیدار شدم. بعد از نماز صبح دیگر نخوابیدم. وقتی از خانه راه افتادم برای کلاسم، مسیرم را در گول مپ دیدم ، اما حواسم پرت شد و از نیایش رفتم به جای یادگار و بعد هم از چراغ قرمز جردن سر درآوردم و دیر رسیدم. با عجله ماشین را خیلی جلوتر از خانه پارک کردم، از همین برجهای مزدیک خانه رییس جمهور. بعد از دوساعت...
-
هویت آدمهای قورباغه
دوشنبه 8 دیماه سال 1399 23:52
قسمت دوم قورباغه نشان می دهد این فیلم یک طراحی کامل و درست و حسابی درد و هومن سیدی مغز متفکر این کار مثل مغزهای کوچک زنگ زده یک عده را انتخاب کرده و از جایی عجیب و غریب آنها را بیرون کشیده و دارد به ما معرفی می کند .می گوید ببین اینها را از آسغالدونی کشیدم بیرون ببین الان چیکار می کنند و همه آدها همین قابلیت را دارند....
-
Fleabag
شنبه 6 دیماه سال 1399 21:52
دارم سریال fleabag را می بینم . این سریال چیزی در من زنده کرده است که عجیب شده ام. چیزهایی نوشتم که نتوانستم جایی منتشرش کنم، فقط برای تو فرستادم که تو هم از جسارت حرف زدی. جسارتی از اندیشیدن و نوشتن و در عمل کردن. تبریک و شادباش. سریالی با موضوعی که کمتر درباره اش حرف می زنند. چه در فرهنگ ما چه در فرهنگ غیرایرانی.
-
قورباغه
چهارشنبه 3 دیماه سال 1399 23:52
قورباغه از آنجا که نوید به پسر صدا کلفت که پولیور مسخره ای پوشیده ، دستور می دهد ، وارد دنیای سورئالیستی می شود که باورنکردنی است. اول فیلم می نویسد هر حقیقتی که در فیلم شکل می گیرد می تواند حقیقت داشته باشد . پس این یک داستان واقعی است. شوکه شده ام . از اینکه همیشه هومن سیدی آدمی را شگفت زده می کند. خیلی خوب و روان...
-
تجربه ای تازه
سهشنبه 2 دیماه سال 1399 00:45
آنقدر خسته ام که خوابم نمی برد. این روزهای عجیب چقدر تند تند می گذرد. چیز مهمی که امروز برای اتفاق افتاد این بود که خانه های متفاوت ، آدمهای مختلف، بچه هایی با تربیتهای متنوع و نگرش آنها به بازی و کلاس و زندگی. مادرانشان و نوع نگاه آنها. مدل زیستن هر کدام چقدر متفاوت و جالب است. هیچ وقت فکر نمی کردم که به خانه بچه ها...
-
زمستان مبارک
دوشنبه 1 دیماه سال 1399 01:26
امروز روز اول دی ماه است.
-
آخرین جمعه پاییز قرن هم تمام شد
شنبه 29 آذرماه سال 1399 00:33
امروز پادکست رادیو سانسور را گوش دادم ، قسمت هامون و تولد یک سالگیش. ایده خوبی بود که مخاطبین بخوانند اما من تا آخر دوست نداشتم ، دلم می خواست فیلم به این مهمی وردوست داشتمی داریوش مهرجویی را خود گوینده بخواند. خیلی جالب بود که امشب شبکه نمایش هامون را پخش کرد. فیلمی که بسیار دوست داشتنی است. صدای باران می آید. چقدر...
-
پاییز تمام شو
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1399 18:30
اگر قرار بود برگی زرد و قرمز شود، قرمز و زرد شدند . اگر قرار بر این بود که برگها بریزند ، آن درختها لخت و عور شدند. چون زمستان در راه است. قرار است برف ببارد ، کوه ها سفید شوند. آدم برفی درست کنیم. نشستیم در کنار هم، در این شبهای طولانی پاییزی و لواشک آلو می خوریم، ترشی آلبالو می خوریم و از تابستان این طوری لذت می...
-
پادکست گوش دادن بهترین کار دنیاست
دوشنبه 24 آذرماه سال 1399 20:20
امروز روز گوش دادن به پادکست بود، حرفهای ملیکا در پادکست چای گوش قسمت جدید تیم مجازی از مدیرپادکست استرس و اضطراب با هلی تاک قسمت پنجاه و هفتم از رواق اگر این پادکستها نبود من چه می کردم در این روزهای سخت کرونایی. ممنون از پادکست و کسانی که اینقدر خوب حرف می زنند.
-
روزگار های ناخوشی زودگذر
دوشنبه 24 آذرماه سال 1399 20:18
دارم به آخرین قسمت پادکست فهیمه گوش می دهم درباره بوها و ادویه ها و غذاها، دارم کیف می کنم و چه اهمیتی دارد که نیم ساعت پیش چند تا از مادرها از کلاسم ایراد گرفتند، مگر هر سال این ایراد گرفته نمی شد؟ مگر هر سال به این طرز کلاسداری و برگزاری ایراد نمی گرفتند ؟ اصلا به دل نمی گیرم و انرژیم را بیشتر می کنم تا کلاسم بهتر...
-
گامبت وزیر
شنبه 22 آذرماه سال 1399 09:37
سریال گامبت وزیر خیلی قشنگ بود. دخترک مو کوتاه نارنجی که خوره شطرنج است، در بازی با مهره ها غرق می شود و آدم می گوید چه چیزی دارد که یک نفر می تواند این گونه شطرنج بازی کند، بی وقفه و شبانه روز، مهره ها، نحوه بازی، استراتژی فکر کردن و پیدا کردن راه حل، خیلی قشنگ بود. این هفت قسمت با تمام لحظات دخترک در رویایش فرو رفتم...
-
برف نو
دوشنبه 17 آذرماه سال 1399 15:11
امروز هفدهمین روز آذ ر، دارد برف می بارد . از صبح که نفس به بیداری کشیدم کیپ تا کیپ ابرها کل آسمان را پرده کشیده اند رو به رخ آفتاب . نور پیدا نیست. می بارد. حالا برف می بارد. دارم به صدای محبوبم احسان عبدی پور که قصه گوی محبوبم است گوش می دهم. می گوید قصه هایتان را تعریف کنید و به همه حالی می کند که قصه چیست ؟ قبلش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آذرماه سال 1399 00:05
تازه از صبح آرام گرفته ام. وای خدای من. نفسم بالا نمی آید. سعی می کنم تنفسم را منظم کنم. دم بازدم. از هفت صبح بیدارم. خوابم می آید. نفس کشیدم جدید زا یاد گرفته ام. در حالت عادی هم دارم سعی می کنم همین طوری نفس بکشم. کاش تمام شود این روزهای سیاه نکبت بار افسرده.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1399 23:00
دلم می خواهد سرم را بکوبم به دیوار . فقط همین.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آذرماه سال 1399 10:09
دیشب تا صبح بیدار بودم تا تب دخترک کم شود. می ترسیدم بخوابم. خوابم نمی برد. پاها و دستهایش را پاشوبخ کردم. بهش استامینوفن دادم. هر چند دقیقه چکش می کردم. و خوابم نمی برد. چون که گفته بودی وقتی آدم واقعی میخندد، زیباترین چهره را از خود بروز می دهد، حالم خوب بود و قوی بودم و کم کم شجاعتم برگشت. دلم می خواست پرواز کنم....
-
ترسو
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1399 01:04
می ترسم، نه نمی ترسم. اما باز هم می ترسم. صدای باران بلندتر که می شود حواسم پرت می شود. دلم برایت تنگ شده. پیدایت نیست. از برگهای ریخته پاییزیت عکس نگذاشتی. بیخبرم نگذار. از باران بگذار. از جورابهای فشنگت. از کتابهایت. از نوشته هایت. چقدر دورم از نوشته هایت. کاش وبلاگ داشتی. نکند دیگر هیچ وقت نبینمت؟ مگر قرار است تو...
-
پایان اولین ایمپلنت
یکشنبه 9 آذرماه سال 1399 23:51
بالاخره بعد از این همه درد کشیدن دندان تازه ام در رندترین تاریخ قرن توی دهانم گذاشته شد. اما دو تا دندان دیگر از دست دادم، و باید ایمپلنت کنم. تا لثه استخوان سازی کند .
-
جمعه دلگیر
شنبه 8 آذرماه سال 1399 00:16
داشتم خستگی چند روز کار خانه را در می کردم، هر چقدر هم راه بروم بازه م کار است، لباسها را بشور و پهن کن، غذا درست کن، ظرفها تمامی ندارند، مرتب کردن و جمع کردن لباسهای خشک شده، تمیزکاری و جارو زدن، همین طور این چرخه ادامه دارد ، چند سال است دارم یک شال دراز می بافم که مثل شال است اما نمی دانم کی می خواهم تمامش کنم ، از...
-
دلتنگ
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1399 00:26
باید اعتراف کنم که دلم برایت تنگ بوده و در این ده یازده روزداشتم به سوالت فکر می کردم اما بدخلقتر می شدم چون دلم نمی خواست اگر چیزی برایت می فرستم بهم چیزی نگویی که بی فکری هایم را به رخم بکشی.
-
تازگی ها
دوشنبه 3 آذرماه سال 1399 08:57
دو فیلم به تازگی دیدم جاده قدیم و ایستگاه اتمسفر. ۴۷ را هم دیدم دردناک بود. پادکست غذایای ایرانی قسمت هفتم فوق العاده بود.
-
اندوه تو من را می کشد
دوشنبه 3 آذرماه سال 1399 00:57
می خواستم بخوابم اما قبل از خواب تلگرامم را چک می کنم . چیزی تکانم می دهد. ده روز شده از هم بی خبریم. دوازده نوامبر و حالا امروز بیست و سه نوامبر صدایت را بسته بندی کردی و برایم شعر اخوان را خواندی. پر از غصه و اندوه و حتی برایم می گویی شعر اندوه اخوان . دلت برایم تنگ شده؟ غصه داری؟ می دانی که من با صدایت تا مدتها...
-
دومین روز آذر
یکشنبه 2 آذرماه سال 1399 23:03
آذر خانم بالاخره آمدی یعنی بعد تو زمستان است. بعد از تو شب بلند یلداست. بعد تو برف می آید. بعد از تو همه عاشقها تنگ همدیگر را در آغوش می گیرند و آرام می شوند. آذر خانم خوش آمدی. کجا بودی این همه وقت؟ دلم برایت تنگ شده بود. برای بارانهای بی وقفه ات، برای سرمای استخوان سوزت، برای آفتاب های نیمه جانت. برای برگهایی که با...
-
آخرین جمعه آخرین آبان قرن
جمعه 30 آبانماه سال 1399 18:32
به هوای اینکه تمام تلاشم را بگذارم روی نوشتن بر روی داستان نیمه تمام خودم اینجا هم نمی نویسم. دندانهایم را که کشیدم اصلا در یک آن تمام درد هایم رفتند اما بغضی داشتم از دیدن دنداهایم که یکی یکی از دهانم بیرون آمدند. سی و خورده ای سال باهام همراهی کرده بودند در غم و شادی.انگار می مردم. انگاز تکه ای از من بود که کنده می...