-
بی ماجرا بی کلمه
سهشنبه 6 آبانماه سال 1399 00:01
خیلی جالب است که قطع و وصلی سر کلاس آخرم اتفاق می افتد. دومها که خیلی بی نظم و قانونند. اما بالاخره با ریستارت کردن لب تابم توانستم به همه ناملایمات تکنولوژی غلبه کنم و کلاسم را برگزار کنم. به نظرم جالب شد. باید تمام برنامه های کلاسهایم را تا آخر سال بنویسم و به معاون آموزش بفرستم. بهم تا آخر آبان وقت داده. بیشترش...
-
ناپدید شو
یکشنبه 4 آبانماه سال 1399 23:04
می خواهم بخوابم و برای فردا آماده شوم. به معلمهایی فکر می کنم که هر روز کلاس آنلاین دارند با بچه ها. چقدر می تواند خسته کننده و آزار دهنده باشد. چقدر فشار روی معلمها وجود دارد. همه پدر و مادرها وجودشان را در کلاسها می شود دید . هر کسی به طور محسوس و نامحسوس در کلاست شرکت می کند و می تواند درباره هر چیزی نظر بدهد. و...
-
تو که همسفری پای سفری
جمعه 2 آبانماه سال 1399 18:04
حالا ذهنم را بالا و پایین می کنم و زندگیم را طور دیگری تصور می کنم. با تو تصور می کنم. بعد می بینم که تو خودت پایه همه چیز هستی و آنقدر احترام داری که همه عاشقت هستند و می خواهند که با ما همسفر باشی. تنها نمی مانیم. بهمان خوش می گذرد. و همه این کشمکش ها ناپدید می شود. من چه بختی داشتم....
-
لعنت به جادهها اگه معنیشون جدائیه!
جمعه 2 آبانماه سال 1399 09:32
مسافران آینه به دست رسیدند. نور را به مردم خسته تاریک گریان تاباندند. فیلم مسافران بهرام بیضایی آنقدر مرتب و تمیز و قشنگ است که نمی توانم ازش دل بکنم. صحنه ها دقیق و زیبا چیده شده و با ریتم درست جلو می رود که خسته کننده نیست. عکسی که به دیوار زده شده بود عکس پدر و مادر خود بهرام بیضایی است زمانی که مژده شمسایی دارد...
-
دریغ و درد که یارانی نمانده
جمعه 2 آبانماه سال 1399 00:47
دلم می خواست من می شدم مژده شمسایی و تو بهرام بیضایی من بودی. باهات ازدواج می کردم و تو هی می نوشتی و من بازی می کردم. چی می شد؟ الان هم تو می نویسی و من دلم پر می زند که نقش فاطمه قصه تو باشم همان که روی آب راه می رفت؟ مستند عیار تنها درباره بهرام بیضایی را دیدم ، خدا کند دیده باشی. وای از این فیلم قشنگ، چه روزهایی...
-
جمع بندی از یک ماه
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1399 00:13
آبان شد. چند وقت است که ندیدمت و باهات حرف نزدم؟ این جمله مخاطب های بسیار دارد. من سالهاست که دور افتاده ام. من روزهاست که ندیدمت. من ماه هاست که آدمهای دوست داشتنی زندگیم را در آغوش نگرفته ام. این روزهای عجیب سال بیست بیست عجیبتر می گذرد. ذائقه ام تغییر کرده، دارم به رادیو راه دکتر شکوری گوش می دهم. در پس زمینه درد...
-
آدم به آدم می رسد.
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1399 20:07
اتفاقی که دیروز افتاد منحصر به فرد بود. ما نشسته بودیم در کنار دیوار آبی، منتظر بازدید از کلاس آنلاین کتی جان ماندالا که یکهو دیدم پسرک و دخترک نازنین دوست سالهایی دور در قاب لب تاب ظاهر شد. بعد قلبم داشت از جا کنده می شد. که سالها فقط نوشته های هم را خوانده بودیم و حالا صداهایتان و صورت ها و لبخندها و حتی طرز حرف زدن...
-
شب فیلم دیدن
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1399 03:11
داشتیم فیلم میدیدیم: بنفشه آفریقایی و روزهای نارنجی. هدیه تهرانی در روزهای نارنجی خوب بازی نمی کرد یعنی حرف زدنش خوب در نیامده بود. دهانش باز نمی شد برای ادای لغات مثلا می خواست با لهجه باشد اما بدتر شده بود. موضوع فیلم هم شاید ماجرای تازه ای بود با چاشنی همه کلیشه های رایج تفاوت های نژادی ، نژاد زن و مرد، روستایی و...
-
من و این همه خوشبختی محاله.
سهشنبه 29 مهرماه سال 1399 00:30
با دوست تازه ای که در کلاس مربی هنر پیدا کرده ام حرف می زدیم. حالا می فهمم می شود در آستانه چهل سالگی دوستانی جوان پیدا کرد که از معاشرت و تجربیاتت لذت می برند. نوشتن برنامه و طرح درس برای کلاسهای هنر بهانه ای می شود که با آدمها ارتباط بگیرم. و بهشان کمک کنم. کلاسهای مدرسه امروز خوب پیش رفت. برای هم حرف می زنیم بدون...
-
در گوش چپم فریاد بزن
دوشنبه 28 مهرماه سال 1399 06:58
این دندانها امانم را بریده اند. خواب خوبی نداشتم. چند بار بیدار شدم. رگه های درد مثل برق گرفتگی از زمان مسواک زدن شروع شد. حالا این دندادن دردها که دارند دائمی می شوند می توانند از تردیدهایم نشات گرفته باشند یا دلیل علمی . ایمپلنت نیمه کاره، دندانی که پر کردگی اش ریخته و آن یکی که باید با لیزر فرسایش لثه اش ترمیم شود...
-
شب سکوت
یکشنبه 27 مهرماه سال 1399 23:45
از از دست دادن دوستانم می ترسم، برای من دوستی نمانده ، برای همین چسبیده ام به باغ آلبالوی عزیزم و هیچ وقت دلم نمی خواهد از دستش بدهم. من تناقضات زیادی دارم اما باید تعادل ایجاد کنم. برای فردا خانه های عروسکهای بچه ها را می خواهیم رنگ کنیم. خانه را مرتب کردم، لباسها را شستم و ورزش کردم و غذا پختم. بعد نشستم پای صحبت...
-
ته مانده خستگی
یکشنبه 27 مهرماه سال 1399 06:56
صبح شده، انگار شنبه باشد اما یکشنبه است. هنوز خوابم می آید. این چند شب کم خوابیدم. اما روزهای آرامی را سپراندم. و این آرامش را باید یواش یواش خرجش کنم . فکر می کنم آرامش آنجا را ریخته ام در سرم ، قلبم و درونم و با خودم آورده ام. چقدر خوبم. خدا را شکر. کرونا که نبود چقدر خوب بود و چقدر این طرف و آن طرف می رفتم و حالا...
-
شب خالی بی ستاره
شنبه 26 مهرماه سال 1399 23:46
من دلم برای خانه ام تنگ خواهد شد اما تا زمانی که آبی آسمان را می دیدم هرگز دلم نمی خواست برگردم. یک کیسه برداشتم و تمام پللستیکها را جمع کردم. کیسه زباله مشکی رنگ پر شد از نایلون، ته سیگار ، قوطی سیگار، خوراکی ها ، زیر درختها قدم می زدم و گردو ها و به ها را نگاه می کردم و کیف می کردم. حالا که رسیده ام خانه و روی تختم...
-
مادر زمین
شنبه 26 مهرماه سال 1399 01:28
به نظرم کار خوبی نمی کنم که می نشینم و حرف می زنم درباره پذیرش خودم و خانواده آنها. به نظرم دفعه آخر است که در میان دیگرانی که آنها را نمی شناسند این همه حرف بزنم . آخرین بارم بود. اینجا می نویسم که دیگر هیچگاه درباره تفاوت خودم با آنها حرف نمی زنم. و ازشان بدگویی نمی کنم. امشب ستاره و کوه و غروب دیدم . امروز آبی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1399 05:24
نفسم گرفت از این شهر
-
سناره ها رو خط نزن
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1399 07:45
این شبها دوباره و چند باره دارم سریال مرگ تدریجی یک رویا را می بینم ، سریالی از فریدون جیرانی در سال ۸۵. خیلی دوست داشتنی است. از همان مدل فیلمهاست که من خوشم می آید. خودم را می گذارم جای نویسنده ، جای ساناز، جای ناشر و هی تصور می کنم و خودم را می بینم بین سنت و مدرنیته دست و پا می زنم مثل مارال. دوست دارم در جلسه های...
-
گوش نیوش
سهشنبه 22 مهرماه سال 1399 06:16
دو تا پادکست گوش دادم که هر دو قشنگ بودند. اولی پادکست رادیو سانسور که دریاره فیلم سنتوری بود که پر بود از خاطرات گذشته وقتی گفت که در سال ۸۹ سی دی سنتوری بالاخره اجازه نشر داده شد من همان موقع سی دی را خریدم و هنوز دارم. پادکست بعدی غذایای ایرانی بود که خیلی جذاب و تازه بود. از فهیمه خبرنگار مجله زنان که دوست مرمر هم...
-
روزهای دوشنبه پر کار
دوشنبه 21 مهرماه سال 1399 22:46
نقطه طلایی امروزم این بود که یکی از شاگردهایم در غزل شماره ۳۴ حافظ که در کلاس با هم بهش گوش دادیم کلمه بهانه را شنیده بود و می خواست آن را نقاشی کند. می خواست آدمی بکشد که دارد گریه می کند. و من حسابی ذوق کردم. و عصر مامانش پیام داد که من بهش در کلاس گفتم مشکل خودته. باورم نمی شد. مشاهده من این بود که من آن کلمه را در...
-
عاشق شو
دوشنبه 21 مهرماه سال 1399 05:48
در کلاس امروز درباره آیدا و شاملو شنیدم. شنیدم شعری است درباره خانه که دلم را لرزاند خانهیی آرام و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛ چرا که هر ترانه فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو نطفه بسته است… میزی و چراغی، کاغذهای سپید و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1399 05:24
دیروز باید دندانپزشکی می رفتم مجبور بودم عکس دندان بگیرم، فهمیدم او پی جی را را یکباردر سال با بیمه می توانی پرداخت کنی و بقیه را باید آزادپرداخت کنی. و بعد رفتم بانک برای رمز پویا که گفت با ای تی ام هم می شود و بعد از جلوی دکه روزنامه رد شدم و طبق عادت همیشگیم روزنامه ها و مجله ها را دیدم که چه خبر بود از تیترهای...
-
خوش به حال توس
شنبه 19 مهرماه سال 1399 20:32
امسال من نماز لیله الدفن خواندم. کارم این بود که هر شب یا یک شب درمیان برای آدمهایی که می مردند نماز لیله الدفن بخوانم. آیه الکرسی می خواندم با سوره انا انزلنا خواندم. باورم نمی شود امشب هم برای شجریان نماز خواندم. امشب کمی آرامتر بودم. توانستم به خودم مسلط شوم و کارهایم را انجام بدهم. بروم و با آدمها حرف بزنم. اما چه...
-
من سردم است و انگار گرم نخواهم شد
شنبه 19 مهرماه سال 1399 00:47
امروز سرد بود. سردم شده بود و هر کار می کردم گرم نمی شدم. عکسها و فیلمهای تشییع استاد شجریان را می دیدم و گریه می کردم. چه غمی است، چه دردی است. باران هم یک ریز و یکسره بارید. ابری بود. دل آسمان هم گرفته بود. خسته و خمیده آمده ام کمی بخوابم شاید این درد کمتر شود.
-
ببار ای بارون ببار
جمعه 18 مهرماه سال 1399 01:11
ببار ای آسمان بر این غم بزرگ، چه روزی بود. چه شبی. چه غمی، گریه ام گرفته. همه اش یاد هشتاد و هشت می افتم. چه ظلمی بر تو کردند استاد شجریان، چه روزهایی گذراندی. بعد از یازده سال. قلبم خدایا...
-
فراغت
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1399 00:50
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد ، بدون وقفه. خوب دیگر جوان نیستم آنقدر که بگویم زود خوب می شود. بیشتر برای خستگی بود و خوب نخوردن و نخوابیدن دو روزمتوالی. دوشنبه و سه شنبه هر هفته اگر بخواهم اینقدر بدون توجه به سلامتیم کار کنم خوب نخواهد بود و پیش نخواهد رفت. بعد از خوردن صبحانه گوش چپ و دندان چپم تیر می کشیدند تا ته...
-
باران زده
سهشنبه 15 مهرماه سال 1399 23:16
دلم می خواهد فقط بخوابم. استرس سرعت اینترنت و کلاس های آنلاین را فراموش می کنم و می خوابم. به مدل حرف زدن دخترکم گوش می دهم وقتی دندانهای جلویش هر دو به فاصله دو روز افتادند و یادم می رود امروز چند بار از کلاس قطع شدم. خیلی بامزه شده. عزیزدلم. گاهی دندانم تیر می کشد تا گوشم و ته مغزم. آن هم فراموش می کنم. باران امروز...
-
تنش
دوشنبه 14 مهرماه سال 1399 23:04
چیزی که امروز آشفته ام کرد این بود که اینترنت از زنگ دوم کلاسم رو به بدی رفت و صدایم قطع و وصل می شد و در کلاس آخرم هم هی قطع می شدم و وحشتناک شد. دلیلش را نمی دانم. باران گرفت. بوی باران همه جا می آمد. یعنی باران در اینجا باعث بهم خوردن اینترنت می شود؟ همزمان دخترک کلاس داشت که عملا چیزی نشنیدیم ازش. چون من سرکلاس...
-
آخرین جلسه
یکشنبه 13 مهرماه سال 1399 23:40
آمدم بخوابم و قبل از خوابیدن یک قرص ژلوفن خوردم تا این درد موقع خواب سراغم نیاید. تا بیست و دوم مهر باید صبر کنم تا دکتر صدایم کند برای قالبگیری دندان ایمپلنتی ام . آن موقع می توانم درباره پر کردگی دندان بالایی و درد این دندان تکی پایینی صحبت کنم. دارم همینطور قسمت آخر آتیلا را گوش می دهم. بعد بخوابم و برای فردا کلاس...
-
همدردی
یکشنبه 13 مهرماه سال 1399 05:50
دندان درد بی خوابم کرده، جوری مرموز و ریز ریز درد می گیرد. الان سعی می کنم بخوابم اما می دانم لحظه ای که چشمانم را می بندم، درد باز آغاز می شود، همین طور است. در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم را می جود. بی خیالش می شوی اما موقعی که باید به سراغت می آید. روزها می گذرد. شاید اینطوری سراغ درد را میگیری.
-
شنبه شلوغ
شنبه 12 مهرماه سال 1399 23:25
تکالیف فردا را تقریبا نوشتم. دو تا جدول که برای همکلاسی هایم بود، برایشان فرستادم، سارا خیلی خیلی تشکر کرد و طوری برایش نوشتم که باز هم بعد از تمام شدن کلاس من دوست دارم که تبادل اطلاعات کنیم. خیلی خوشحال شد. من که از ته دلم برایش نوشتم. برای ثمین هم نوشتم. فقط تشکر کرد. دیگر اینکه نقاشی های پروانه اعتمادی را زیر و رو...
-
جمعه تعطیل تمام شد.
جمعه 11 مهرماه سال 1399 23:57
امروز به دوره علم خوب بودن دانشگاه یل سر زدم و هفته نهم و دهم را نوشتم اما هفته دهم یک مطلب دارد که باید تا چهارم اکتبر جواب بدهم. انگار کمی سخت به نظر رسید اما می توانم از گوگل ترنسلیت استفاده کنم. گوش چپم و دندان چپم هر دو درد گرفته اند . شاید به خاطر استفاده از هندزفری باشد. می خواهم بخوابم که از صبح فردا باز هم یک...