-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1399 07:18
بگذار فکر کنند من حسود و رذل هستم. اصلا هستم. خیلی جالب است که یک نفر از آن سر دنیا بخواهد روی سرت هوار شود و هی بخواهد بگوید که بیشتر از تو می فهمد و خیلی ادای آدمهای نگران را دربیاورد . حالم بهم می خورد از کسانی که برای دیگران در حال نصیحت کردن هستند و خودشان هر کاری دوست دارند می کنند . بالا می آورم رویشان. عق. بعد...
-
چه تابستان پر برکتی
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1399 00:53
دراز کشیده ام و بسیار خسته. امروز هیچ کلاس آنلاینی نداشتم. نه خودم و نه برای بچه ها. قوزک پای چپم درد می کند وقتی روی زمین می گذارم که راه بروم ، شاید زیاد می ایستم و وزنم را روی پای چپم می اندازم و کف پایم صاف است. پادکست نود و نه -یک درباره سریال خانه کاغذی و این ما هستیم را گوش دادم. کتاب دختر پرتقالی را شروع کردم...
-
روزگار بی پایان
دوشنبه 20 مردادماه سال 1399 06:54
دراز کشیدم روی مبل آبی و طلوع خورشید را تماشا می کنم. بیستم مرداد نود و نه . تابستان دارد تمام می شود و بعد از آن چه؟ باز هم کرونا ادامه دارد. این رویه ای که دولت و ملت ایران پیش گرفته اند اگر واکسن هم بیاید باز هم طول خواهد کشید تا این مریضی تمام شود. کارم مثل سابق نخواهد شد. لگوی سعادت آباد جمع شد. نشد که آنجا...
-
فتح باغ
دوشنبه 20 مردادماه سال 1399 00:12
من همان فروغ نبودم که باغ را فتح کرد؟ باغ عدن ، همانجا که نه مرگ است نه بیماری، همه می دانند ، دوبار تکرار می کند، همه می دانند. وقتی با جسارت ابتدای کتاب تولدی دیگر می نویسد تقدیم به الف-گ پس همه می دانند و ما ترسی نداریم.
-
ثمین و علی هزینه عروسی شان را به زنجیره امید بخشیدند.
شنبه 18 مردادماه سال 1399 03:00
امروز هجدهم مرداد نود و نه ، قشنگترین عروسی دنیا دعوت شده ام. و می خواهم شادی و خوشبختی ام را با شما قسمت کنم. به شما بگویم دوستانی دارم بهتر از آب روان که در این دوران زنجیره امید را قطع نکرده اند، و ادامه دهنده آن بوده اند.در ابتدای عشق دستانمان را به دستان شما گره می زنیم تا زنجیره امید قطع نشود، که زنجیره کرونا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مردادماه سال 1399 10:57
خواب دیدم از همه چیز عکس می انداختم، شهاب باران بود، عکس می انداختم، در بیایانی بودیم که می شد به راحتی شهابها را دید و از دوق داشتم دیوانه می شدم. بعد روز عید شد و نماز عید، روی بلندی بودم که از زنهایی که نماز می خواندند عکس بگیرم اما آنجا استانبول بود و امیر هم ایستاده بود و ناراحت بود. نمی دانم خیلی وقت است ازش...
-
زن بودن سخت
جمعه 17 مردادماه سال 1399 01:12
فردا شب می خواهم روی پشت بام دراز بکشم و شهاب باران را تماشا کنم. یعنی کل دنیا قرار است نوربازان شود. این را بابا گفت. فیلم هفت و نیم داستان زنانی است که مسئله شان پرده بکارت است. دخترانی که برای اثبات بودنشان به مردان باید بترسند، باید خودکشی کنند، باید دکتر بروند. باید خودشان را قربانی کنند. و تحقیر شوند. ساختن این...
-
کدام سرزمین
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1399 06:37
دیدن سریال پول یا سرقت پول تا جایی که ساخته شده ، تمام شد. در فصل بعدی حتما ماجرای خارج شدن از ضرابخانه ملی اسپانیاست و ماجراهایی که این گروه دوست داشتنی خواهند داشت. چه می شود که آدم عاشق گروه دزدها می شود و از هیجان می خواهد بمیرد که الان چه خواهد شد، وحشتناکترین صحنه کشته شدن نایروبی بود، از کل فیلم خیلی از کشته...
-
بیروت
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1399 05:44
همیشه دلم می خواست بروم و بیروت را ببینم، دیروز نصف بیشتر شهر بر اثر انفجار تخریب شد و از بین رفت. شهری از خاورمیانه ، ما مردم مظلوم خاورمیانه ایم. که جنگ و فقر و گرسنگی برای خاور میانه است. درد و بغض و دوری برای بچه های ماست. و حالا با وجود کرونا همه مردم دنیا در وضعیت آزمایش هستند. می شود روزی تمام جنگها را کنار...
-
شب مهتاب
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1399 01:20
از خانه که بیرون آمدن فهمیدم امشب چه آسمان قشنگی است. ابرهای پراکنده پنبه ای زیر نور ماه مثل پرده توری می شدند که هی ماه از زیرشان در می رفت. نوشتم مهتاب. عکس دسته جمعی ،روز افتتاحیه ایران مجسمه برایش فرستادم. من کجا بودم؟ آن موقع دلم می خواست پیش تو مانده باشم. سال هشتاد و نه بود.بیست و یک تیر، بعد ساناز نوشت تو ما...
-
زندگی در گذشته کسب و کار من است.
سهشنبه 14 مردادماه سال 1399 15:05
باورم نمی شود؟ من چند ردیف عقبتر با تو نشسته بودم، و زل زده بودم به چشمهایت و بوی عطرت را نفس می کشیدم. چه می شد! الان که حساب می کنم آن دوست هنرمندت با زنش بیست و سه سال اختلاف دارد. الان بچه شان تازه بدنیا آمده است. من و تو هیچ راهی نداشتیم، اینکه در آن لحظات سهمگین نگاه های متعدد بی خیال همه چیز باشیم.حتما هنوز توی...
-
دلگرفتگی
دوشنبه 13 مردادماه سال 1399 09:43
دلم را زدم به دریا ، دلم می خواست مثل قدیم یک دل سیر با هم حرف بزنیم، بیای بهم زنگ بزنی و صبحانه بچینم و بغلت کنم . بهت پیام دادم شاد و سلامت باشی و بعد فایل کامل این صدا را برایم فرستادی که زدم زیر گریه و برایت نوشتم دلم برایت تنگ شده و نوشتم دارم بعد از مدتها دارم گریه می کنم . اصلا نمی دانم چه شد؟ اگر بهت زنگ می...
-
فیلم نامه ای بدون فیلم
یکشنبه 12 مردادماه سال 1399 00:34
این فیلم فوق العاده بود، پر از موسیقی و خاطره و شعر و احساس هنرمند، هنرمند عاشقی که نسبت به مسائل بی تفاوت نیست. این فیلم به قول فرح اصولی بعدهای دیگری از این فیلمساز را نشان داد ، آکاردئونی که اولین بار برادر خسرو سینایی برایش خریده بود و او به اتریش رفت و شروع به یادگیری و نواختن آکاردئون کرد. از چهارده سالگی شعر می...
-
من رفتم
شنبه 11 مردادماه سال 1399 21:24
خسرو سینایی را در دانشکده علامه دیده بودم وقتی فیلم گفتگو با سایه اش را برای دانشجویان اکران کرده بودند با نازی رفتم. آن زمان در سال هشتاد و چهار یا بعد آن برایم جذاب بود که کارگردانش را از نزدیک ببینم. و آخرین بار در تشییع جنازه کیارستمی وقتی بعد از بیانیه اصغر فرهادی از جمعیت جدا شدم تا به کلاسم برسم، در پیاده رو...
-
I am lost
شنبه 11 مردادماه سال 1399 04:55
یک نفس تا الان داشتم خانه کاغذی می دیدم. نمی دانم خوابم کاملا پریده بود. حداقل دندان دردم با ژلوفن خوابیده بود. حالا تصمیم گرفتم بخوابم. دلم می خواست اینجا را مثل قدیم مثل سال هشتاد و دو بخوانی. من دلیلی برای زندگی ندارم. فقط عشق به ادامه زندگیم به همین چیزهای کوچک است. نمی دانم نمی دانم تا کی دوام می آورم. اما نمی...
-
شبهای بی پایان گرم تابستان
سهشنبه 7 مردادماه سال 1399 23:53
چند تا چیز کوچک می تواند انرژی بگیرد. شاید فکر و حساسیت زیادی من باشد. می خواستم بپرسم عملکرد من است ، اما می دانستم آنها اگر موردی باشد سریع آن را رفع و رجوع می کنند . به هر حال کلاسی نبود که برای موسسه جذابیت داشته باشد و در ردیف بقیه کلاسهایش نبود. به هر حال راه جدید جایگزین بقیه می شود. می تواند نگران کننده نباشد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مردادماه سال 1399 23:03
خیال خوش بوی یاس
-
بیش از هزار بار
یکشنبه 5 مردادماه سال 1399 19:46
استاد دارد شعر فریدون مشیری را می خواند و ش ها و ت ها را می کشد و با تاکید می خواند. مشت درشت راهزن شب شکسته است فکر کردم شعرهایی که قرار است امروز از مشیری بخواند در کتابی است که تو سال هشتاد و شش به خاطر تولدم بهم دادی. اما شعرها از دفتر دیگری بود. نشسته ام و گوش می دهم و دل دل می کنم که تو را این همه وقت ندیده ام....
-
شوک
یکشنبه 5 مردادماه سال 1399 07:16
با صدای سیفون دستشویی از جا پریدم، ضربان قلبم به هزار رسیده بود، نور را در آشپزخانه دیدم فکر کردم آتش گرفته. اما بعد رفتم سر جایم و خوابیدم. بیدارم . از صدای هزار تا پرنده. دلم می خواست بعد از غروب خورشید دنباله دار نوئز را ببینم اما نتوانستم. الان در اینستاگرام دیدم ، چقدر زیبا بود. هنوز در فیلم کریستوفر نولانم. نقد...
-
خیال خوش
شنبه 4 مردادماه سال 1399 21:02
این آخرین موزیک علی رضا قربانی که برای فیلم همگناه خوانده است، چقدر دلم را فشرده می کند. چقدر دلتنگ می شوم. از صبح هزار بار گوش دادم، بهانه من دلم گرفته وقتی تو نیستی، بغض خانه من ، انگار عصر جمعه است، دارم غذا درست می کنم ، دارم کار می کنم و گوش می دهم، کاش می توانستم حرف بزنم، حرفهایم مانده روی دلم و می دانم جز سکوت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مردادماه سال 1399 17:23
سریال جدید شروع کردم خانه کاغذی، اگر برق بیاید اگر برق بیاید اگر برق لعنتی بیاید،
-
تو نیز بیداری
سهشنبه 31 تیرماه سال 1399 03:32
بعضی آدمها از نصیحت کردن خسته نمی شوند، چقدر احمقند. چقدر بی فکر که هر چه دلشان می خواهند ازدیگران بشنوند را به دیگران می گویند. بی خواب شده ام. دندانم درد می کند و وقتی تصمیم می گیرم که بخوابم دردش دوباره بر می گردد، بالاخره سریال آن شرلی تا اینجایی که آمده را دیدم و تمام شد. توی ذهنم فکر می کنم اگر کنار تو بودم باید...
-
کرونا لعنتی ترین اتفاق قرن
دوشنبه 30 تیرماه سال 1399 22:57
وای خدای من، آمار بیماری باز هم رو به افزایش است و این ناامیدکننده و نگران کننده است. هر لحظه در معرض اخبارهای گوناگون و مرگ آدمهای زیادی قرار می گیرم و حالم بدتر و بدتر می سود و بعد یکهو سمت چپم تیر می کشد و دندانم بازی در می آورد. نفس عمیق می کشم. سعی میکنم به کارهای کوچک خودم متمرکز شوم که به قول ناتور بهترین خودم...
-
کلاس کوچک من
یکشنبه 29 تیرماه سال 1399 18:39
کلاس با بچه ها دارد شکل می گیرد، دارد بهتر می شود فکر می کنم، فعالیتها مرتب تر می شوند، همه چیزهایی که برای کلاسم به ذهنم می رسد می نویسم، از پیج های مختلف ایده می گیرم و آنها را با موضوعی که می خواهم قاطی می کنم. بدک نشده، این طور کار کردن سخت است اما خب ذهنم را فعال نگه می دارد. دارم فکر می کنم که جلسات بعدی چه کنم...
-
شنبه شلوغ
شنبه 28 تیرماه سال 1399 22:24
کتاب تازه ای که شروع کردم، دشتی به ابر خاطره می بارد، زندگی نامه استادم محمدابراهیم جعفری است، این مرد چقدر عاشق بوده، به آواز به شعر، به مریم، به نقاشی، به آتلیه اش، به شاگردانش، به استادانش، به دوستانش. آنقدر قشنگ و روان و ساده و زیبا نوشته شده که نزدیک به صد صفحه شد که از دیروز خواندم. امروز سرم گیج نرفت اما احساس...
-
افزونی نعمت
جمعه 27 تیرماه سال 1399 23:51
بازی همیشه شادی و خنده می آورد. نعمتهای کوچک حالا که کرونا احاطه مان کرده ، به چشم می آید. به جشممان این حیاط کوچک پر از درخت می آید. آب پاشی کنیم و روی تخت دراز بکشیم و کتاب بخوانیم. منتقل کوچک را روشن کنیم و کباب درست کنیم. دورهم باشیم حتی از هم ایراد بگیریم و بهم گیر بدهیم. بعد از خوردن و جمع کردن بازی کنیم. با یک...
-
Somethings to do
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1399 21:51
رسیدم به قسمت ششم فصل دوم آنه شرلی، آنقدر خیال انگیز و پر از احساس و کلمات و رنگ و قشنگی است که نمی توانم صبر کنم برای قسمتهای بعدیش. تند تند فیلمهای کارگاه داستان نویسی مهدی حجوانی را دیدم و نکاتش را یادداشت کردم، خیلی مثالهایی که می زد جالب بود. برای من که همیشه تازه کارم این نکته های ابتدایی هم دوست داشتنی است. با...
-
اعدام نکنید
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1399 18:53
نفسم بند می آید، یاد هفته ای که در آبان و دی نود و هشت نفس هر کسی را که در ایران بود بند می آورد. چه روزها و شبهایی که فقط ما فهمیدیم. بدون اینکه با جهان ارتباط داشته باشیم. چه روزهایی، جه لحظه های تلخی، خودم ساختمان را دیدم که در آتش می سوخت، سطلهای وارونه وسط خیابان، پمپ بنزین نزدیک خانه ام سوخته بود و خراب بود....
-
زیر و رو
دوشنبه 23 تیرماه سال 1399 22:38
ذهنم را جمع می کنم، می خواهم حواسم باشد که دارم تمام کارهای لازم را انجام می دهم و تقریبا روی برنامه حرکت می کنم و وقتم را استفاده می کنم و بطالتی نیست. امروز چهار قسمت از آن شرلی نتفلیکس را دیدم ، خیلی جذاب، شاعرانه و قشنگ است. آن هنرپیشه ای که در قصه های جزیره نقش جسپر دیل عکاس را بازی می کرد ، حالا اینجا نقش متیو...
-
۲۲تیر
یکشنبه 22 تیرماه سال 1399 13:00
امروز استرسم کمتر شده با اینکه صبح جای ایمپلنت خیلی درد گرفته بود، دو بار بیدار شدم و بعد از اینکه قرص خوردم نشستم سریال آن شرلی را دیدم، این نسخه جدید و تازه نتفلیکس خیلی جذاب و قشنگ و خوش آب و رنگ است. دخترک را مدرسه دم خانه ثبت نام کردم، دارم به پادکست رادیو سانسور گوش می دهم، درباره جهان با من برقص است. عصر هم می...