-
خرس
جمعه 11 مهرماه سال 1399 09:18
اگر هر روز ساعت هشت بیدار شوم خیلی خوب است و می توانم شب هم به موقع بخوابم. و به همه کارهایم برسم. همه اش در حال سرچ کردن و مطلب پیدا کردن برای کلاسهایم هستم. امیدوارم این هفته هم خوب و عالی بگذرد. باید مشاهداتم را می نوشتم ولی بیشترشان ارزیابی بود تا مشاهده. هنوز این مطلب برایم جا نیفتاده. دیروز فیلم خرس خسرو معصومی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1399 23:07
چشمهایم از خواب می سوزند. امروز هشت صبح بیدار شدم. خوابم می آید.
-
اعتراض و بغض
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1399 23:34
رسیدم خانه بابا شروع کردم غر زدن . دخترک هم کمی تب داشت و استرس داشتم. شاید بخواهم توجیه کنم که بلند حرف زدم. اعتراض کردم به اینکه هر جا دوست دارند می روند و رعایت نمی کنند. دلم نمی خواهد مریض شوند و غصه ای اضافه کنند. اما کو گوش شنوا. تازه به من هم گفتند دیگر نیا. اگر فکر می کنی که مریض می شوی و می ترسی نیا. مگر می...
-
شوک نیمه شب
سهشنبه 8 مهرماه سال 1399 02:38
با صدای جیغ و گریه وحشتناک بچه همسایه بیدار شدم. و هنوز که هنوز است خوابم نبرده. صبح ساعت نه کلاس دارم و آلارم گوشیم را روی هشت تنظیم شده. آمدم روی کاناپه آبی و دارم به پادکست چنل بی قسمت سوم آتیلا امبروش که شروع به دزدی کرده در بوداپست. همه اش دارم به کارهای هنری نقاشها و کسانی که می شناسم فکر می کنم که ازشان ایده...
-
در حد مرگ خسته ام
دوشنبه 7 مهرماه سال 1399 22:17
چیزهایی که امروز یاد گرفتم و برخورد داشتم زیاد بود. کلاس ارتباط بدون خشونت که بهم یاد داد ارزیابی با مشاهده فرق دارد. من ارزیابی می کنم یکسره و دست از این کارم باید بردارم و بفهمم فرق این دو باعث می شود زبان حرف زدنم تغییر کند. باید دفتری داشته باشم برای شکر گزاری. بنویسم که خدایا شکرت من امروز ناهارم را به موقع درست...
-
کلاس پشت کلاس
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 23:13
امروز دخترک باید به مدرسه می رفت و دقیقا وسط کلاسم بود. حیف شد فقط یکی از فعالیتهایی که نوشته بودم بگویم. اما خب جلسه آخر هنوز وقت داریم. خیلی کلاس خوبی بود. بعد از آن کلاس خودم با یک شاگرد چون بقیه غایب بودند، و بعد جلسه مدرسه بود دریاره اینکه اسکای روم باشند یا بیگ بلو باتن . آخر هم قرار شد فردا در بیگ بلو باتن...
-
مشکوک به
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 00:55
امروز همه اش در حال دویدن بودم، در مدرسه ،در پله ها ،در ماشین، در کرونا کار معلمها واقعا دو برابر شده ، معلمهای اصلی بیشترین زحمت را می کشند و واقعا نادیده گرفته می شوند. در انگلیس حقوق یک معلم بالاترین حقوق است چون سختترین کار را معلمی می دانند و هر کسی به این راحتی نمی تواند معلم شود و باید کلی دوره های مختلف را...
-
صبح پنجمین روز پاییز
شنبه 5 مهرماه سال 1399 06:53
دارم برای دومین بار پادکست آتیلای چنل بی را گوش می دهم. صبح شده و نور خورشید همه جا کاملا پهن شده ، برای امروز پادکستهای جدیدی که آمده را گوش بدهم و تکلیف کلاس های هفته ام را روشن کنم. در پیج هدی بحث این شده بود که به عنوان کسی که سفر با کوله را به عنوان یک فرهنگ دارد جا می اندازد ، و حالا به سفر تبلیغاتی یونان رفته...
-
اولین جمعه پاییز دردناک
شنبه 5 مهرماه سال 1399 00:43
امروز هی پختم و شستم و دستهایم را کرم زدم. وقتی خانه مامان ظرف می شورم با مایع ظرفشویی اصلا میانه خوبی ندارم. گاز را تمیز کردم، یخچال را، خانه را جارو زدم. تنها کار مثبتم دیدن جلسه هفته قبل کلاسم بود و نوشتن نکات درس در ورد بود و پی دی اف گرفتم و در کلاس گذاشتم. برای فردا ظهر ناهار دارم. باید کارهای کلاس یکشنبه و...
-
صبوری
جمعه 4 مهرماه سال 1399 06:47
دارم به کتاب دوست داشتن آگاهانه گوش می دهم. خواننده کتاب بسیار شمرده و واضح و سر صبر کتاب را می خواند. این باعث می شود کتاب را خوب بفهمم و لازم نیست چند بار فایل صوتی را گوش بدهم. صبح شده و نور پاشیده بر اولین جمعه مهر ماه . فردا باید به مدرسه ای تازه سر بزنم برای یادگیری نرم افزار کلاس مجازی. برای همین ماندنم خانه...
-
هپایربیرون رفتن
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1399 05:32
دیروز آنقدر خسته شده بودم که وقتی چشماهایم را بستم دیگر نفهمیدم. این جور خستگی خیلی وقت بود نداشتم. بعد از آمدن کرونا و ماندن در خانه نه پیاده روی داشتم نه رفتن به پارک و طبیعت. فقط در سفر چند روزه بود که بیش از حد راه می رفتم. اما دیروز کاخ سعدآباد همان ابتدای ورودی به نفس نفس افتادم. ولی بعدش بدنم دوباره عادت کرد....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1399 21:23
آخ پائیز خوش آمدی. کجا بودی این همه وقت؟ چرا اینقدر دیر آمدی.
-
برای تولد فخری جان ملک پور
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1399 01:06
سلام فخری جان سالهاست که می بینمت، سالی ده روز و بعد دوباره می رود تا سال بعد. امسال نشد. امسال نشد ببینمت. همین امسال که شناختمت و همین امروز که تولدت بود. تولدت مبارک بانوی مهرماه. عزیزم دلم برای لبخندت چقدر تنگ شده. سهم ما از نگاه شما ده روز بو که امسال به خاطر کرونا مقبول نیفتاد. خانم مهربانی که هر شب می آیی و در...
-
شروع فصل نو
سهشنبه 1 مهرماه سال 1399 05:31
دیروز جشن شکوفه ها بود. زمان ما همان اول مهر با بقیه بچه ها می رفتیم مدرسه و راحت می رفتیم در کلاس و درس همان روز اول شروع می شد. خبری از جشن و بازی و در رفتن از درس خواندن نبود. اما دخترک از جشن دیروز خوشش آمده بود. من ایتدایی رر در کدرسه دولتی خواندم و حالا دخترک بنا به شرایط امسال که رفت و آمدمان به حداقل رسیده،...
-
قدیم یا جدید؟
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1399 05:25
از وقتی یادم مانده ساعتها را قبل از شروع مدرسه عقب می کشیدند. دبیرستانی که بودم خانه مان همین شهرک بود که الان هم هست و سرویس در تاریکی مطلق روزهای زمستانی دنبالم می آمد. آن موقع شهرک به شلوغی الان نبود. و آن موقع صبح برای یک دختر شانزده ساله نفس گیر بود تا سر کوچه بایستد و از یک صدای تق و توقی نترسد. آقای احمدی...
-
سرزمین من
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1399 14:09
دیشب هاله عزیزم در میان این همه شلوغی و ماجرا شعرش را در میان جمعی که گوش شنیدن دارند ، خوانده است و من از داشتنش، از بودن در کنارش حظ می برم. شعرش را با یکی بود و یکی نبود درهم آمیخته و نوستالژی خانه مادربزرگ را تعریف کرده که دلم رفت برای همان بوی گل محمدی که می کفت. و قایم موشک بازی های کودکیمان. اما بعد اشکم را در...
-
یوم ولدت
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1399 14:00
در یک ساعتی به خودت میایی می بینی آن کسی که درونت گم شده بود دوباره دارد بهت چشمک می زند، دوباره دارد قلقلکت می دهد که بزنی بیرون و چیزی از شاید رویش خاک می خورد در این لحظه اکنون ، در اینجایی از خود شناسی و درک ظاهر شود. یا چشمهای خودت، ببینی که آن دخترک بازیگوش بیایید بپرد وسط نقاشی گرنیکا و دنبال فلشی بگردد که راه...
-
چه زود گذشت
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1399 00:23
امروز شنبه بود ، آخرین شنبه تابستان. تابستان که باید خوش می بودم و سفر می رفتم و از تعطیلات معلم بودنم استفاده می کردم، بیشتر معلم بودم و بیشتر در خانه ماندم و سفر نرفتم و همه چیز امسال با همه سالهای عمرم فرق داشت. صبح چیزی نوشتم درباره مقایسه هفت سالگی و هفت سالگی دخترک. که در چه دورانهایی به کلاس اول رفتیم. من در...
-
فلق
جمعه 28 شهریورماه سال 1399 06:24
رفتم گلدانها را در بالکن آب بدهم، سکوت بود و فاصله بین شب و روز. صدای ریشه ها می آمد که آب می خوردند. در باریکه آسمان که می توانستم از بالکن ببینم هزاران ستاره پیدا بود. انگار وسوسه ام می کرد که خنکی صبح را بچشم و بمانم به تماشای ستاره ها. شاید دفعه دیگر دراز کشیدم در همان یک گله جا و ستاره ها را تماشا کردم. بهتر از...
-
وابی سابی
جمعه 28 شهریورماه سال 1399 01:08
وابی سابی از کلماتی است که برای توضیح یک مفهوم هنری خاص ابداع شده و به کار میرود. بر اساس افسانههای ژاپنی، مردی جوان به نام سن نو ریکیو به دنبال یادگیری مجموعهای از سنتها به نام راه چای بود. او خدمت استاد چای تاکینو جو رفت که از او خواست تا باغ را سر و سامان دهد. ریکیو خرابیها را به کناری زد و باغ را مرتب کرده و...
-
از آخرین پنج شنبه تابستان قرن
جمعه 28 شهریورماه سال 1399 00:19
تمام چیزهایی که ساخته بودم خوب از آب درنیامد. اصلا ناامید نیستم دوباره می سازم با گل بهتر. و در جای بهتری از خانه می گذارم. دوباره و دوباره می سازم. آنقدر می سازم که قشنگ باشد . امروز جلسه آنلاین داشتیم و مجبور بودیم طرح درسها و ایده ها را توضیح دهیم و منم هی چند بار وصل شدم. یعنی فکر کنم از همه مربی هایی که بودند من...
-
سرآغاز
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1399 00:34
الان داشتم حرفهای ایران درودی را در مجله آنگاه می خواندم. این زن فوق العاده و واقعا نابغه است. آن موقع که کتابش را خواندم خیلی سال پیش بوده اما یادم مانده چه حس و انرژی از زندگیش گرفتم و پر از انگیزه شدم. آن فیلمش هم که درباره عشق حرف می زند و در اینستا دست به دست شد معرکه بود. از نوزادی در سفر بوده و بسیار آموخته....
-
این خانه ...
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1399 11:05
دیشب اصلا نخوابیدم. هیجان زده بودم. یکهو به مژده گفتم می خواهم اینا رو درست کنم او هم گفت باشد. وای خدا. یعنی می شود کارگاه خودم را داشته باشم. همین جا در خانه خودم. فقط گل می خواهد و دل خودم که بسازم و بسازم. چیزی که همیشه آرزویش را داشتم. به همه چیزش فکر کردم. می دانم می شود.
-
بی برقی
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 21:06
رسیدم به هفته نهم دوره well-being ، تمرین داده که من روزانه انجام می دهم. و در کامنت ها هم یادداشت کردم. در واقع دو هفته دیگر که سپتامبر تمام شود این دوره هم تمام می شود. امروز سه شنبه در بالکن زیر نور کم جان شهریور ناهار خوردیم و مدتی آنجا با هم ماندیم. این روزها که هوا گرمای کمتری دارد به نظرم رفتن به بالکن دلچسب...
-
تئوری ذهن
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1399 11:17
یک چیز تازه یاد گرفتم. به بچه ها با نشان دادن فیلم و تصاویر می شود ذهنشان را به کار انداخت. مثلا دیالوگها را حدس بزنند یا ادامه فیلم را تخیل کنند. درباره تصویر هم همینطور. شاید اینجا نتوانم خوب بنویسمش اما چیزی که مثل لامپ بالای سرم روشن شد.دارم یک پایان نامه دکترا که در این باره است را می خوانم. امیدوارم نتایج این...
-
Nonstop looking
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1399 06:28
بدون توقف جستجو کن.
-
شنبه روز بدی بود
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1399 00:57
این بار که مجله آنگاه خریدم جلد نرم خریدم و نمی دانم چرا اینقدر روی جلدش بی کیفیت چاپ شده بود و در پست گوشه اش له شده بود. دوستش نداشتم. از آنجایی که سردبیرش از آن زنجیره تجاوز جدا نمانده دیگر مجله را نخواهم خرید. البته دو تا مقاله منصور ضابطیان و هدی رستمی را خواندم . با توجه به خواندن کتابهای سفر و گوش دادن به...
-
ویژن هایم را می چسبانم جلوی چشمم
شنبه 22 شهریورماه سال 1399 15:58
امروز بیست و دوم شهریور سال پیش ، دقیقا روزی بود که اثاث آوردیم و بعد شنبه اش بچه ها آمدند کمکم و در عرض یک روز همه وسایلم را چیدند. یعنی اتفاق خوبی بود برای من که معلم بودم و نگران سرکار رفتنم بودم و مدرسه رفتن دخترک. و چشم برهم زدنی یکسال گذشت. امروز وقت گذاشتم برای مرتب کردن کارهایم و کلاسهایم که قرار است آنلاین...
-
روزهای پایانی تابستان
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1399 00:22
دلم می خواهد بروم خانه خودم و یک دل سیر بخوابم و هیچ کاری نداشته باشم. این آخر شهریوری انگار یک عالم کار ریخته باشد سرم اما هیچ کدام را هم انجام نمی دهم. گوش چپم یکهو تیر می کشد. دیشب فیلم مفت آباد را دیدم که قبل از رفتن یکی از بچه های دانشگاه آن را بازی کرده بود. خیلی درهم و برهم بود اما سجاد افشاریان خوب بازی می...
-
صبح یکشنبه
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1399 09:57
دیشب فیلم swiss army man را دیدم، پیشنهاد آنالی اکبری بود. فانتزی نجات یک مرد که در جزیره ای دور افتاده که میان آبها گیر کرده بود. خیلی جالب و عجیب بود. توانایی هایی که یک انسان دارد از یادگیری و آموزش تا عشق ورزیدن. می توانی با عشق و آموزش به هر چیزی که می خواهی برسی. بیدار شده ام، امروز روز پر کاری است. و فردا برای...