بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

توی راه که با اعصاب خوردی میومدم یه بچه ی مدرسه ای رو دیدم که کیفش دو برابر خودش بود و این صحنه کافی بود تا همه دغدغه های ذهنم رو بذارم یه گوشه ای و راحت تر بشینم سر جام توی تاکسی... من مریم هستم که می نویسم و صاحب وبلاگ اینجا نشسته و نیگاه می کنه که آخرش که چی؟چی می خوام بنویسم.خلاصه خواستم بنویسم تا مثل این تازه به دورون ها که ۱۰۰ تا وبلاگ دارن منم یه موقع عقده ای نشم خدا نکرده...
نظرات 5 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 13:41 http://omgh.persianblog.com

خیلی وبلاگت مسخره است.خودت هم دلیلش رو می دونی.البته نوشته هات رو نمی گم بلکه این نظر خواهی مزخرف رو می گم.و بگذریم که این نوشته آخری خیلی معرکه بود.یه روز جالب به روایت خودم.اگه خواننده هات رفتن روی هزار تا حساب می کنیم.پول ناهار امروز رو هم سگ خور می کنم.

ساغر دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 14:43 http://www.asleghazieh.persianblog.com

من هیچوخ خاطره اولین روز مدرسمو یادم نمیره. خجالت میکشم که نمیتونم مثل همه بگم ؛روز اول مدرسه کلی گریه کردم؛!!

پایتون دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 15:26 http://python.persianblog.com

ببین فائزه مواظب این مریم باش همین شوخی شوخی و رفاقتی میاد شوورتم بل میزنه میره ها/ همه کاراش همین جوریه .

انیتا سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:37 http://paradox.blogsky.com

سلام دوست من... مرسی از کامنتای پر مهرت... من هم همیشه دلم می خواسته که یه دریا باشم... اما خیلی سخته...
اما گاهی یه قطره هم نیستم که حداقل دلم دریا بخواد که بهش بپیوندم!!!!!! :(

omid یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:05 http://caferain.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد