ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی داشتم دوره این گروه سنی را می دیدم - منظورم سه تا چهار سال است - ( آخر بیشتر کلاسهایی که داشتم و دارم برای چهار تا هشت سال است )همه چیز جدید و سخت بود . به همکاران می نالیدم که انگار خیلی سختتر است و بیشتر انرژی می برد . حالا که برای اولین بار بچه های بین سه تا چهار سال می آیند سرکلاسم ، برایم هیجان انگیزتر است و این را دیروز سر کلاس فهمیدم . با اینکه قبلش دو تا کلاس تقریباً سخت دارم اما وقتی این کلاس شروع می شود کیف می کنم . شروع می کنم به حرف زدن ، صدایم را نازک و کلفت می کنم ، حلافکار می شوم ، دستگیر می شوم، پشیمان می شوم و بعد پلیس می شوم و با بیسیم با مربی همکارم حرف می زنم . صدای ماشین پلیس در می آورم و با ماشین های خیلی خوشگل پلیس بازی می کنم که تا به حال نداشته ام . خیلی خوش می گذرد . ماشینها ایست ، نوبت بچه ها ست که از خیابان رد شوند . با دوپلو ها کمک بچه ها می کنم که دستهایشان را تمرین دهند .اولش خیلی هایشان ساکتند حتی لبخند هم نمی زنند اما یواش یواش وارد بازی من می شوند و یخشان باز می شود. بازیهایی که انگار روح خسته ام بهش احتیاج دارد . انرژی می گیرد اما بیشتر انرژی می دهد . بچه ها نوبتی با ماشینها و آدمکها بازی می کنند . لغتهایی که باید تکرار کنم را می گویم و باهاشان جمله های تازه می سازم . جمله هایی که قبلا بهشان فکر نکرده ام ولی حالا ذهنم مثل چشمه ای جوشان فوران کرده و دست خودم نیست و همکارم خنده اش می گیرد . خودم هم خنده ام می گیرد . باورم نمی شود . این منم ؟ منی که حالا سه ساله شده و دوست دارد بازی کند . و در این بازی بماند .
لکه های زرد می افتادند ، بی واسطه باد و باران ،
پائیز دلگیر ابری
قلب باغچه از غم ورم کرده و کسی به فکر باغچه نیست.
دور سرم پارچه ای پیچیده بودم و چشم بند خوابم را یکطرفی کشیده بودم روی چشم چپم . صدایم را کلفت کرده بودم و برای بچه ها نقش ناخدای کشتی دزدهای دریایی را بازی می کردم .از توی بطری خالی شیر نقشه سوخته ای بیرون آوردم و نقشه گنج را بهشان نشان دادم.علامت زده بودم زیر یک درخت .بعد قرار شد با لگوهایشان کشتی و وسایل سفر بسازند.بچه ها پاروهای خیالی را با شمارش من تکان می دادند و کشتی ما به جلو می رفت تا برسد به جزیره گنج .با دوربین هایی که بچه ها درست کرده بودند از دور جزیره پیدا شد. با هیجان کشتی را در اقیانوسی متلاطم جلو می بردیم که یکی از بچه ها گفت خانوم بس کنید این مسخره بازی رو ! منم با جدیت گفتم این مسخره بازی نیست ، ما داریم می رویم جزیره ،دنبال گنج .