ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فردا یک ساله می شوی .
دارم به حال و هوایت در یک سالگی فکر می کنم و کارهایی که یاد گرفتی انجام می دهی .
از روی بندینک لباسهای خشک شده را بر می داری و دوباره سعی می کنی روی بند بگذاریشان . یا مثلا دستمال را برمی داری و زمین را تمیز می کنی .عاشق لباسی و بازی با آنها . حتی میدانی باید بپوشی و سعی می کنی جورابهایت را پایت کنی. ادای عطسه کردن را در می آوری و بعد می خندی . با انگشتت ساعت مچی که بابا روی دستت کشیده را نشانم می دهی وقتی می گویم ساعتت کو ؟ یا می فهمی وقتی بهت می گویم بده . وقتی لباسهای بیرونمان را می پوشیم می دانی می رویم بیرون .
امروز که داشتم با اتو کار می کردم بهت می گفتم وووی به نشانه داغی اتو و دستم را به علامت اشاره تکان می دادم که نباید دست بزنی و تو همان کار را تکرار کردی . می دانی باید با شانه موهایت را شانه کنی یا مسواک برای دندانهاست .یا خودکار برای نوشتن روی کاغذ .
بدون کمک می ایستی و دوباره می نشینی و بلند می شوی اما هنوز خودت نمی توانی راه بروی .شاید قرار داری که خود فردا اولین قدم را برداری.
حرف هایی که می زنی زیاد است و بعضی با هدف و بعضی بدون هدف .تازگیها روی تاب که می نشینی مثل آواز خواندن می گویی دایی دایی دایی . گلدانهای بنفشه ام را که می بینی می گویی گُ گل گل . و توی ایوان هم که می روی گلهای مامان را می کنی و باز هم می گویی گل گل .
از نظر شنیدن هم مثل خودم هستی . به صدای موبایل که از ته کیفم زنگ می خورد ، عکس العمل نشان می دهی . آیفون ، مخصوصا آیفون تصویری . با انگشتت نشان می دهی و تعجبت را با صدایِ ای بیان می کنی .
کتابها را می دانی که باید بخوانی . کتابهای خودت را مثل آهنگی زمزمه می کنی .عاشق کتاب گنجشک که بال و پر داشت شدی . مقواهای بزرگ با تصویرهای قصه است و شعرهایش پشت آن نوشته شده که برایت می خوانم و تو هم می خواهی کار من را تکرار کنی.
عاشق بهم ریختن اتاقت هستی . درآوردن لباسها و کفشهایت را بیرون می آوری و دوباره سعی می کنی سرجایش بگذاری.
خودت را می شناسی .هر جا عکست را ببینی با انگشت نشانم می دهی . و همچنین در آینه.
قاب پنجره باز و ستاره ها پیدا
شمردمشان
خوابم برد.
موقع تاریک روشنای صبح
کسی پنبه ابرهای خدا را زده بود
و تکه تکه توی هوا
می رقصیدند.
چشمهای من بود که رویا می دید؟
نه .
بیدار بودم .
از همیشه بیدارتر.
و دخترکم در آغوشم نفس می کشید.